در درون کوچه پسکوچههای هرات، در روزگاری که شهرها رنگها فراموش کرده اند و هر فرازی را پارچههای سفید پیچانیده، حنیفه میان خشتهای پخته خانهی کاهگلیاش با آبرنگ، روی بوم، رنگِ رنگینکمان میپاشد و خاطرهی رنگها را در قلموی میان انگشتانش زنده نگه میدارد. از ترسهای مادرش قصه میکند که امروز از میان کابوسها، در […]
در درون کوچه پسکوچههای هرات، در روزگاری که شهرها رنگها فراموش کرده اند و هر فرازی را پارچههای سفید پیچانیده، حنیفه میان خشتهای پخته خانهی کاهگلیاش با آبرنگ، روی بوم، رنگِ رنگینکمان میپاشد و خاطرهی رنگها را در قلموی میان انگشتانش زنده نگه میدارد.
از ترسهای مادرش قصه میکند که امروز از میان کابوسها، در حالِِشان سربرآورده. میگوید “چه کسی فکرش را میکرد که خاطرههای مادر تکرار شود؟”
او باشندهی اصلی قریهی پشتونزرغون هرات است. شانس این را همانند بسیاری از همسن و سالانش داشته تا مکتب برود. با آنکه در قریهی شان هنوز همان تفکر قدیمی در مورد درس و کار زنان هر چند کمرنگ اما در میان بسیاری از خانوادها حاکم بود؛ “جای زن در خانه است.”
علیرغم مشکلات اقتصادی شامل مکتب شد. دختری که دفتر قلمهایش استفاده شدهی دیگری قبلا بود و قلمرنگیهایش را میان جادههای خاکی قریه پیدا میکرد تا از ساعت درسی مورد علاقهاش؛ نقاشی (هنر) بهتر بتواند استفاده کند.
وقتی پدرش فوت کرد، همراه خانوادهاش برای ادامهی زندگی به “شهر” آمدند. مکتب شهر با قریه متفاوت بود، دیگر نیاز نبود روی زمین خاکی بنشیند، حالا چوکی داشت. تابستان هم همچون گذشته آنقدر آزار دهنده نبود چون دیگر سقفی بالای سر داشت که از تابش مستقیم آفتاب جلوگیری میکرد، آنها صنف درسی داشتند. او موفق شد بلاخره درس مکتب را تمام نماید و نتیجهی کانکور همان مورد دلخواهش بود؛ پذیرش در دانشکدهی هنرهای زیبا!
اگر بخواهیم مسایل را در افغانستان اولویت بندیکنیم، از نظر بسیاری خانوادهها، درس آخرین گزینه است. حنیفه نتوانست دانشگاه برود چون دوباره ساکن قریه شدند. وقتی این را گفت صدایش میلرزید و چشمهایش انگار تصمیم گرفته بودند تمام حواس شان را به گلهای قالی بدهند. او نخواست توضیح بدهد چرا اما بعد مدتی وقتی دوباره شهر برگشتند، برای دانشگاه رفتن دیر بود، او منفک شده بود.
او ادامه داد: “هرگز تسلیم نشدم، بعد از مشکلات زیاد به انستیوت کمالالدین بهزاد راه یافتم. بعد از اشتراک در مسابقهی نقاشی مکتب برنده شدم. اولین جایزهی بود که گرفتم و این موفقیت سرنوشتم را تغییر داد.”
اما اوضاع عوض شد. با تشدید ناامنیها، نگرانیها از احتمال وقوع جنگ بیشتر میشد تا آنجا که در سمستر دوم درسیاش انستیتوت الی بهتر شدن وضعیت امنیتی مسدود گردید. “این تعطیلی چندین ماه طول کشید. در همین جریان شایع شد که قرار است طالبان افغانستان را بگیرند. از همان زمان یک ترس عجیبی به دلم پیدا شد که اگر نتوانم درسم را ادامه دهم و نتوانم نقاشی کنم چی؟
وقتی خورد بودم مادرم از جوانی و جنگهای که رخ داده بود قصه میکرد و منی که اهداف بزرگی داشتم میترسیدم مثل زنانی که چندین سال پیش قربانی شدند، ما هم قربانی شویم. تحمل کرده نمیتوانستم که آن روزها دوباره تکرار شود.”
از لرزش صدای حنیفه میشد فهمید که هنوز رنج آن روزها برایش تازه است. گاهی چشمانش را به گلهای قالی میدوخت، انگار با این کار میخواست تیرهگی آن روزها را در رنگهای قالین پنهان کند.
بعد از سقوط چند ولایت، بخاطر مشکلات امنیتی خانودهاش اجازهی رفتن به گالری را به او ندادند. “ناامید و سرگردان گویا تمام وجودم از کار افتاده باشد آمدم اتاقم و گریه میکردم. دیگر نتوانستم گالری بروم چون اوضاع هرات همخراب شد بود، ولایات یکی پس از دیگری سقوط میکرد تا این که به هرات حمله کردند. اشکهای که آن زمان ریختاندم برایم فراموش ناشدنیست، هر لحظه صدای راکت و تفنگ را میشنیدم تمام وجودم میلرزید حتی امید زنده ماندن را هم نداشتیم. میدانید ثانیهها برایم مثل ساعت شده بود در چشمانهمه ترس را حس میکردم و زبانم در دهنم خشک شده بود و نمیتوانستم حرفی بزنم.”
گالری حنیفه حالا خانهی اوست. در نقاشیهایش رنگهای کبود جای آبی و فیروزهای را گرفته است اما میگوید مصمم است ادامه دهد.
سبک نقاشی حنیفه رئالیزم است. یازده سال است به هنر مصروف است و توانایی خلق آثار میناتوری، نقاشی میخ و نخ، نقاشی آبرنگ و طبیعت را نیز دارد.
در چندین نمایشگاه در بیرون و داخل کشور از جمله سمپوزیم امیر علی شیرنوایی، صنایع دستی هنرمندان هرات در موزهی بزرگ خراسان در مشهد و همچنان در نمایشگاهی در برلین آلمان اشتراک کرده و آثارش به نمایش گذاشته شده است.
انستیتوت هنر که حنیفه در آن درس میخواند، دیگر باز نشد، همچون هزاران دختری که پس از روی کار آمدن حکومت طالبان، با وضع محدودیتها و مسدودیت مراکز آموزشی از درس و ادامهی تحصیل دور مانده اند.
با اغاز سال ۱۴۰۲ خورشیدی امیدواریها بر بازگشایی مدارس و مراکز آموزشی دخترانه هر چند وجود داشت اما پس از گذشت بیش از یک و نیم سال از دورهی حاکمیت طالبان، اینبار هم زنگ آغاز مدارس تنها برای پسران به صدا در آمد و دخترانی که پایینتر از صنف ششم قرار دارند.