«در این دیار باید جنس اراده ات از فولاد باشد و صبرت از جنس ایوب تا بتوانی روی پای خود بایستی و از خود کسی بسازی». «از خود میگویم، برای من تشویق و حمایت خانوادهگی نبود، زندگی مدرن و با سهولت آنچنانی نبود، دیارم فغان استان است جایی که دختران نقش کمرنگی دارند، در هر […]
«در این دیار باید جنس اراده ات از فولاد باشد و صبرت از جنس ایوب تا بتوانی روی پای خود بایستی و از خود کسی بسازی».
«از خود میگویم، برای من تشویق و حمایت خانوادهگی نبود، زندگی مدرن و با سهولت آنچنانی نبود، دیارم فغان استان است جایی که دختران نقش کمرنگی دارند، در هر پدیدهی زندگی، سهم اش از خانهی پدر و مادر رنج و امید به آینده گنگ و نامعلوم است.
از وعدهی خانوادهی شوهر که وصف و تعبیرش شبیه هندوانه سر بسته است، شیرین و دلفریب و یا نرسیده و نابکار. از این دو یک.
من در همچون دیار و خانوادهیی دم از هنر زدم.»
عفت هستم! دختری که از میان دردها گل کرد، از محدویت ها پل ساخت برای شکوفایی و خود نقاش رویاهای خویش شد.
زمانیکه با او سر صحبت را باز کردم از لحن بیانش دانسته میشد که سردی و گرمی روزگار را بیشتر از سن خود چشیده و با تلخیها دست و پنج نرم کرده است.«هیچگاه توان این را ندارم تا دردهایم را به کلام جاری بسازم، انزوا باعث شد کلام ام تبدیل به قلم شود».
وی از سن ۵ سالگی به دلیل نداشتن مدارک، تحصیلات ابتدایی خود را به گونهی غیر قانونی در یکی از مکاتب مشهد آغاز کرده و بعد از اتمام صنف پنجم در ایران، همراه با فامیل اش دوباره به افغانستان برگشت. بعد از فراگیری دورهی لیسه، وارد دانشگاه شده و رشته هنرهای زیبا، دیپارتمنت گرافیک را به پایان رسانیده است.
همینگونه که مشغول شنیدن صبحتهایش بودم، امیدواری و پریشانی را یکجا میشد از نگاهش حس کرده و ادامهی داستانش را اینگونه برایم حکایت میکرد: «من از ۱۳ سالگی در قسمت هنر شروع به فعالیت کردم. در آغاز هیچ انگیزهی نبود و فقط برای رهایی از جنجالهای خانوادهگی و دمی با خود خلوت کردن بود.»
«در همسایهگی ما دختر جوانی کورس هنرهای خانگی داشت و من پنهان از مادرم فقط یک هفته در این کورس شرکت کردم چون اگر با خانواده در جریان میگذاشتم حتما جواب شان نخیر بود چون مادرم وظیفه داشت و من در جریان روز بعد مکتب باید از خانه و برادرهای کوچکم مراقبت میکردم و تمام مسولیت خانه به دوشم بود. شروع هنر برایم از همان یک هفته فراگرفتن حرفهی گلسازی منشأ گرفت. اما وقتی فامیلم متوجه شد دیگر نتوانستم به آن کورس شرکت کنم. ولی باز هم صرف نظر نکردم و با اندک پول دخلک خود مواد گلسازی را تهیه و شروع به کار کردم تا حدی غرق در کار میشدم که توانستم در سن ۱۴ سالگی از لحاظ مالی کاملا مستقل شوم تا به امروز».
گویا چشمانش دنیا را با رنج بیشتر از همسن و سالهایش دیده است. در دورانی که دوستانش سرگرم دنیای کودکی و نوجوانی خود بودند او با درد جدایی پدر و مادرش مجادله میکرد.
«۱۵ ساله شدم که مادرم و پدرم از هم جدا شدن و انگار مشکلات و هنجارهای زندگی ام از همان جا آغاز شد. ضربهی سختی بود و تا حدی سخت تمام شد که در من تغییر شخصیتی ایجاد کرد. دختر شوخ طبع و بازی گوشی چون عفت تبدیل به یک موجود درون گرا و منزوی شد. اما این باعث نشد که دست از تلاش بردارم بلکه با سرسختی تمام گام دیگری برداشتم از همان حرفه “گلسازی” برای خودم کورس خانگی دایر کردم و شکر خدا استقبال شدم و شاگردانی داشتم حتی خانم های بزرگ سال که دو سه برابر خودم سن شان بود و تا دختر های هم سن و سال خودم. استاد خطاب شدن در سن ۱۵ سالگی برایم بسیار شیرین بود».
هنر برایش تسکین همه دردهایش شده بود و فراگیری هنر شبیه یک مسکن که میتوانست حالش را خوب بسازد و مرحمی بر درد های زندگیاش باشد.
بعد از فراغت از دانشگاه، اولین محل کارش “نمایشگاه هنری آثار عصر تیموریان در سرزمین افغانستان” بود.
این نمایشگاه از طرف سفارت آمریکا و فرانسه دایر شده بود که از ۱۸ موزیم بزرگ جهان آثار به غارت رفته “استاد کمال الدین بهزاد” را جمع آوری کرده و بر روی فلز حک کرده بودند و برای نمایش از آن آثار، در قلعه اختیارالدین هرات نمایشگاهی شکل گرفته بود. وی آنجا به مدت ۱۰ ماه به صفت رهنمای آثار وظیفه داشته و هر روز گفتن از بهزاد و هنر سرزمین اش و توضیح دادن به توریستهای خارجی و بازدید کننده گان داخلی برایش افتخار که هیچ شگفتی زندگی بود.
«پیش از روی کار آمدن طالبان من و دو رفیق هنرمندم (سمیه صدیقی و عارفه حسین زاده) تصمیم بر ساختن یک گالری هنری داشتیم اما این در قالب یک تصمیم هیچ گاه عملی نشده باقی ماند. تمام رفقا مهاجرت کردن و من در هرات تنها ماندم. انگار ضربه دوم زندگیم جدایی از پاره های وجودم بود آنها رفیق نبودن بلکه هرکدام برایم سرمایه و دلخوشی زندگی بودند که دگرگونیهای کشور آن دلخوشیها را از من دور ساخت».
از ناگفتههایش آنچنان با احساس حکایت میکرد که میشد عشق به غم زده دیارش یعنی افغانستان و زخمهای عمیق قلبش را حس کرد. با لبخند نگاهی کرد و به حرفهایش این چنین ادامه داد:
«اما باز هم این مشکلات مانع من نشد مدت یک سال میشود که در کنار دیگر فعالیتهای هنری و گرافیکی اما سبک خاصی از هنر را ساختم که بر گرفته از آبدات تاریخی وطن است. هدفم از این سبک گره زدن هنر باستانی و کهن با هنر معاصر است. میخواهم نقش و نگار های فراموش و تخریب شده را رنگ و لعابی بدهم تا باشد این سبک برایم نام و نشانی سازد و این خود یک شگفتیست و چقدر خرسندم از این پدیده ناب انگار خدمتی کردم برای غم زده دیارم».
افغانستان کشوری که همیشه اولین بانی رنج و درد دخترانش بوده است عفت های زیادی دارد که برای دنیا نماد شهامت و استقامت هستند.
در این سرزمین راه سخت، مسیر ناهموار ولی عفت ها زیاد اند.
گزارشگر: شهیره الهامی