روایت یک زن بامیانی: اگر دوباره تو را ببینم می‌کشم!
روایت یک زن بامیانی: اگر دوباره تو را ببینم می‌کشم!

پروانه اسم مستعار: “حوالی ساعت ده بجه قبل از ظهر پنجشنبه، ۲۰ اسد سال جاری، به دو هدف از خانه بیرون شدم، یکی اینکه کمی خرید نیاز داشتم و دیگری هم این بود که زیاد وقتی بود بیرون نرفته بودم، با خودم گفتم یکبار بروم تا شهر کمی خرید کنم و کمی تفریح هم می‌شود. […]

پروانه اسم مستعار: “حوالی ساعت ده بجه قبل از ظهر پنجشنبه، ۲۰ اسد سال جاری، به دو هدف از خانه بیرون شدم، یکی اینکه کمی خرید نیاز داشتم و دیگری هم این بود که زیاد وقتی بود بیرون نرفته بودم، با خودم گفتم یکبار بروم تا شهر کمی خرید کنم و کمی تفریح هم می‌شود.
آمدم داخل بازار بامیان، دیدم اوضاع با دو سه ماه قبل تغییر کرده، حضور نظامیان طالبان در شهر افزایش یافته، ایستگا‌های بازرسی در بخش‌های مختلف ایجاد شده،
در روی دوکان‌ها بنر‌‌ها و پوستر‌های با محتوای مختلف حجاب نصب شده، یکی یکی خواندم و گذشتم.
منم لباس سر پتلونی دراز داشتم و تنها پیش‌روی دامنش باز بود و زیر دامنی هم داشتم، در واقعیت زیاد ترس نداشتم چون از نوع پوشش خود مطمئن بودم که مشکلی ندارد.
در ادامه راه، نزدیک یک دوکان رخت فروشی شدم، خواستم داخل دوکان شوم، ناگهان یک صدای شنیدم که گفت، “او دختر چرا اینطوری به بازار آمدی؟ برگشتم دیدم یک مولوی با ریش دراز و یک سرباز کنارش مخاطبش منم، گفتم چطوری است مگر؟ گفت لباس‌ات مشکل داره! گفتم نه خیر هیچ مشکلی نداره مگر این حجاب نیست؟، چند قدمی رفت دوباره برگشت، یکبار دیگر صدا زد گفت او دختر تو را می‌گویم، چرا اینطوری آمدی؟ دوباره جواب دادم که مگر چه مشکل داری با من؟ اگر میکشی بیا بکش!” سر بازش فورا سلاح خود را از شانه پایین آورد و به طرفم نشانه گرفت و گفت:” می‌کشم تو را کشتن تو خیلی آسان‌تر از آن است که فکرش را بکنی”. منم حیران ماندم، از یک طرف داخل شهر ادامه بحث و جدل باعث تجمع مردم می‌شود و بلاخره ممکن به آبرویم صدمه برسد از طرفی‌هم به طول عمرم هدف اسلحه قرار نگرفته‌ بودم، ترسیده بودم و سکوت اختیار کردم. دیدم چند قدم پیشتر آمد و گفت:” اگر یکبار دیگر این طوری ببینم‌ات می‌کشم.”
از همانجا تصمیم گرفتم بدون خرید برگردم به خانه و دیگر هرگز بیرون نروم تا با آنان روبرو نشوم.