پس از گذشت سهونیم سال از حاکمیت گروه طالبان در افغانستان، مکاتب، دانشگاهها و نهادهای آموزشی به روی زنان و دختران مسدود شد. فعالیتهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی آنان کاملاً متوقف گردیدهاست.
این نهادها در حالی به روی دختران مسدود گردید که هزاران دختر در مقطع فراغت از صنوف دوازدههم و سطح دانشگاه قرار داشتند، مگر با مسدود شدن حقآموزش و تحصیل تمام رویاها و امید دختران کشور با خاکستر یکسان گردید، آنان در کنج خانههای خود با مشکلات جسمی چون معده، روحی و روانی مواجه هستند.
از این میان، ریحانه، به خبرنگار خبرگزاری زنان افغانستان میگوید: «روایت من روایت صدای تمام دختران کشور است؛ ما دختران در سرزمینی قدم گذاشتیم و متولد شدیم که از همان ابتدا حتا خانوادهای ما به داشتن دختر راضی نبودند، تولد یک پسر ارزشمندتر از دختر است. دوست داشتند فرزند شان باید پسر باشد چرا که دختر داشتن از دیدگاه مردم و جامعه افغانستان کم از گناه نیست.»
او میافزاید: «دخترک خردسال بودم برادری داشتم همسن و همبازی خودم که همیشه مورد توجه خانواده قرار میگرفت. پدر، مادر، مادربزرگ و تمام اعضای خانواده برادرم را نسبت به من ترجیح میدادند و دوست میداشتند. اسباببازی خوب، لباس خوبتر، غذای بهتر، مکان گرمتر و راحتتر، سفر و تفریح حق او بود. آن زمان آرزوهای من در حد یک اسباببازی بهتر از او بود. همیشه فکر میکردم برای بدست آوردن یک اسباببازی قشنگتر، باید پسر باشم؛ چون نمیفهمیدم که دختر نیز حق دارد از هرچه خوشش آمد بهرهمند شود. دهها مشکل دیگر نیز در آوان نوجوانی با خانوادهام داشتم، عوض اینکه آنان به من محبت کنند و با درسها و مشقها یاریام رساند، کنایه میگفتند؛ دختر «سنگ پلخمان است، هر جا پرتاب کردی همانجا میخورد» اما من از دل این نابرابریها و محدودیتهای که خانواده مردسالارم بر سرم آورده بودند رشد کردم، قد کشیدم، مکتب را تمام کردم و به دانشگاه گام نهادم و هیچگاه تسلیم نشدم.
روزهای ورود به دانشگاه بود من همچنان با شور و اشتیاق مصروف تحصیل، ناگهان خبر سقوط کابل در دانشگاه پیچید. همه دانشجویان به طرف خانههای خود دوان دوان در حرکت بودند؛ من از ترس و وحشت نیروهای گروه طالبان خشکم زده بود و توان حرکت نداشتم، تماس گرفتم به پدرم تا بیاید از جایم انتقال دهد؛ اما پدرم در کمال ناباوری برایم گفت: «خوب شدی از دانشگاه ماندی، عاقبت سرکشیهایت همینجا تمام شد بخیر دیگر روی دانشگاه و درس را نمیبینی. » از آن روز تا اکنون خانهنشین و شدیدا دچار زخم معده شدهام. پدرم اجازه نمیدهد حتا در یک دانشگاه آنلاین ثبت نام کنم و به تحصیل ادامه دهم چرا که پدرم همفکر با گروه طالبان است. مثل آنان فکر میکند، کار میکند و عمل میکند.»
با اینحال ریحانه هنوز امیدوار است و میافزاید: «با همهای این محدودیتها و چالشها هنوز زندهام، نوری در دلم میدرخشد و امید میدهد که ایستادهگی کن. چرا که یک جامعه مترقی به زنان توانا، روشنفکر و آگاه ضرورت دارد. اگر ما دختران امروز امیدهای خویش را از دست دهیم؛ فردا نسل جدید جامعه را چه کسی تربیت خواهد کرد؟ ما دختران محروم کشور هنوز رویاهایی در سر داریم، رویاهای آزادی، رویاهای تحصیل و رویاهای که هرگز تسلیم نمیشود.»
گرچند محدودیت دختران افغانستان تنها مسئله آموزش و تحصیل نیست؛ بلکه آنان را جامعه قسمی بار آوردهاند که در هر پیشامد سکوت اختیار کنند، بلند نخندند، در جمع سخن نگویند، از شوق و اشتیاق لب باز نکنند، صدایشان را کسی نشنوند. ریحانه با قاطعیت میگوید: «ما دختران افغانستان در چنین کشوری زندهایم، زندهگی میکنیم و با فرمانهای جدیدی که علیه ما صادر میشود؛ خو گرفتهایم. اما قامت ما رساتر از گذشته بوده و هرگز تسلیم نابرابریهای گروه طالبان و جامعه نمیشویم.»
این روایت مقاومت دختران افغانسنان را خاطر نشان میسازد که علیرغم تمام چالشها و محدودیتها همچنان برای تحقق حقوق خود ایستادهگی میکنند.
خبرگزاری زنان افغانستان
- منبع خبر : خبرگزاری زنان افغانستان