برای بدست آوردن اهدافمان چه باید کرد؟ کدام اهداف ارزش جنگیدن و مقابله کردن را دارند؟ اهداف چه خوب باشند چه بد، ارزش مقابله را دارند. مهم است که هر فرد هدف معین شده بخاطر تکامل و تغییر در همهی حالات زندگی داشته باشد. وقتی انسان در قلبش هدفی دارد، همه چیز را بهتر تحمل […]
برای بدست آوردن اهدافمان چه باید کرد؟
کدام اهداف ارزش جنگیدن و مقابله کردن را دارند؟
اهداف چه خوب باشند چه بد، ارزش مقابله را دارند. مهم است که هر فرد هدف معین شده بخاطر تکامل و تغییر در همهی حالات زندگی داشته باشد. وقتی انسان در قلبش هدفی دارد، همه چیز را بهتر تحمل میکند، حالا چه جوان باشد چه بزرگ سال.
برای بدست آوردن اهداف باید یک سلسله راههایی را پیمود؛ یکی از این راهها یاد گرفتن سواد که غذای روح گفته میشود، است.
هر قدر این غذا را بیشتر مصرف نماییم، بهتر میتوانیم راه درستتر و دقیقتر را برای اهداف خود تعیین کنیم.
یک انسان بخاطر بدن سالم نیاز به غذای سالم و تغذیه سالم دارد؛ پس افراد جامعه نیز چنین اند، باید سواد را خوردشان داد.
آموختن و یا بدست آوردن دانش به یک تعهد محکم ضرورت دارد که با استفاده از این موضوع میشود، دانستن و روش یادگیری را بیشتر درک کرد.
دو تا از نقشهای اساسی یادگیری، خواندن و درک کردن است و برای نقش بستن این موضوع باید عمل ستودن خود را نیز در پیش گرفت.
این سبکِ دلپذیر است که با استفاده از خزینهای واژگان، میتوان خود را از دنیای سکوت بیرون آورد.
در بخش دیگر انسان موجودی هوشیار تعریف شدهاست. موجوداتی که فقط در جهان نیستند، بلکه با آدمیان دیگر در جهان اند.
این انسان است که قادر به انجام همچین عمل پیچیده است که هم زمان میتواند با کنش خود جهان را دگرگون ساخته و هم واقیعت آن را درک کرده و بر زبان بیان کند.
فرق انسان با جانوران دیگر در عینیت بخشیدن نیز است. جانوران دیگر برخلاف انسانها، نه میتوانند بر خود عینیت ببخشند و نه بر جهان.
هوشیاری انسان به وسیلهی کنش و تفکرات در مورد جهان و موجودات متمایز میگردد.
جانوران برای خود هدف فراهم نمیکنند و در حقیقت زندگی آنان بی زمان است، اما هوشیار بودن به هیچ وجه یک واقعیت مادی نیست؛ بلکه تفکر به واقعیت مادی است.
چنانچه ارسطو گفته است: «انسان حیوانی است ناطق، یعنی استدلال کننده». پس میتوان گفت: آدمی تنها موجودی نیست که میداند، بلکه موجودی است که بر ندانستههای خود آگاه است.
آدمی با استفاده از قوه ناطق و هوشیاری خود میتواند جهان را تغییر دهد تا آنچه در جهان وجود دارد بیشتر شود، اما جانوران بخاطر زنده ماندن خود با جهان میسازند بدون آن که هدفی داشته باشند و یا انتخابی بکنند.
متفکرانه بودن و مقصد داشتن در جهان برای انسان میسر نیست، مگر این که این روابط طبیعی و تاریخی باشد.
آدمیان به نحوی بر جهان مؤثر عمل میکنند و میتوانند آن را با کار خود دگرگون سازند. بنابراین روابط انسان با جهان مانند خودش در ذات خود، تاریخی است. نه تنها این تاریخ آدمیان را میسازد؛ بلکه جهان را نیز شامل میشود، چرا که این تاریخ است که زندگینامه ایشان را میسازد.
وجه تمایز دیگری نیز وجود دارد بین آدمیان، جهان و جانوران که فقط آدمیان میتوانند کار کنند.
انسانها در جهانی که زندگی میکنند از تلاشهای خود آگاه اند، میاندیشند و نتایج افکار و کارهایشان را جمعآوری میکنند که در واقع این موضوع در تفکر وی واقع میشود.
برای درک سطح هوشیاری آدمیان باید واقعیتهای فرهنگی و تاریخی را نیز درک کرد. کیفیت ارتباط با هر کدام از این نوع واقعیتها نیز فرق میکند و هر کدام نقش سازنده خود را بازی میکند. این روابط ایجاب میکند که زیر سلطه فرهنگی خودشان بمانند.
هوشیارسازی نوع برنامه ی مشترک است که با استفاده از آن آدمیان با کنش خود و اندیشیدن در باره آن به وحدت دست میابند. هوشیارسازی مردم امکان نخواهد داشت، مگر این که آنان واقعیتهای تازهیی در جهان خلق نمایند.
اگر آدمیان موجودات هوشیاری نبودند که قادر به عمل کردن، دریافتن و باز آفریدن باشند پس فکر هوشیارسازی آنها نیز بیفایده بود. هوشیارسازی آدمیان تلاشی است برای آگاه ساختن و درک کردن موانعی که از روشن ساختن، آنها را باز میدارد.
نویسنده: غزال صاعد، عضو گروه حرکت برای تغییر