رولا! تو آنجا و زنی اینجا به تدریج میمیرد
رولا! تو آنجا و زنی اینجا به تدریج میمیرد

رولا… بانو……کجایی؟ در کدام کاخ کوچک فکری ات قرار داری؟ امروز زنان بسیاری به سرک ها آمدند تا با فرزند خوانده های طالب شلاق بدستت رو در رو و چشم در چشم بایستند و حق خود را بخواهند. رولا کجایی که شوهرت داد این مردم فقیر و بیچاره را به آسمانها کشیده است و تو […]

رولا… بانو……کجایی؟ در کدام کاخ کوچک فکری ات قرار داری؟ امروز زنان بسیاری به سرک ها آمدند تا با فرزند خوانده های طالب شلاق بدستت رو در رو و چشم در چشم بایستند و حق خود را بخواهند. رولا کجایی که شوهرت داد این مردم فقیر و بیچاره را به آسمانها کشیده است و تو با لبخندهای ژوکوند پاییزی سرت را بر شانه های اشرف بگذاری و از خاطرات شاهانه تان چون ملکه قصرهای تباهی یک ملت یاد کنی.

رولا؛ یادت است که لبخندهای کشته شده دختری در قندوز و بدخشان و قندهار را در میان گپ گپک های مشاورین درباری ات محو کردی و زنی که در هرات و کابل و بامیان ایستاده افتاد تا با قامتی خونین تنها یک معترض باشد. اعتراضی که هیچگاه به کاخ بانوی اول نرسید و در تفتیش خانه شک و تردیدت متوقف شد.

بانو جان؛ دیدیم که ارگ و کابینه را در زمزمه های شبانه ات با اشرف پر کردی از خواهر خوانده های فرصت طلب که در پی جاه و نعمت چه ظلمی روا داشتند بر زنان این سرزمین و فرهنگ این خواهر خوانده گی های متعفن آمیز آنقدر پیش رفت که طبل رسوایی آن تمام دنیا را با خبر ساخت.

میدانم که حالا سرگرم شمارش دالرهایی از جنس خون مردم هستی. میدانم که حالا بر اعتراضات روزانه زنان برای کار و فقر و تحصیل مستانه میخندی و باز هم میدانیم که  اما شاید این را ندانی که مردم و زنان افغانستان ترا با همان عوام فریبی مکارانه در خاطرات خود حفظ خواهند کرد.

بانو جان؛ تو و شوهرت سالها تلاش و بی قراری و صلابت و همت چند نسل این سرزمین را به یک شبه آتش زدید و خاکسترش کردید. چقدر جذاب است زمانی که تداعی شود زنان و مردانی که با بوسه بر دستان ظریفت به ناگاه بر چوکی معینیت و مشاوریت تکیه میزدند و دخترکان شیک و زیبایی که ملعبه ی بازی های شوم اندرونی کاخ زیبایت میشدند.

رولا ! تو گاهی تظاهر به مسلمان بودن و گاهی تعامل به پشتون بودن میکردی و چاپلوسان زیادی که آیه آیه ی قران را به منزلت چهره مبهم و نامفهومت تفسیر میکردند. تو همسر یک مالیخولیایی بودی که شبانه کنترول اعصاب و روان او را در یک سناریوی از پیش نوشته هدایت میکردی و تمام نظام را در عزل و نصب های سفارشی ات خراب نمودی.

راستی از مریم جان و طارق جانت چه خبر؟ هنوز مریم جان فلم های هالییودی میسازد؟ هنوز هم فرهنگ و آرشیف و اسناد و تصاویر کهن هنری، با یک «مامی» گفتن، انحصارگرایانه در اختیارش گذاشته میشود؟ هنوز هم پول های پروژه پرموت برای خوشی طارق جان در سرزمین های دیگر حواله میگردد؟ راستی یادم رفت؛ از اجمل جان چه خبر؟ با پول های بادآورده و قرارداد پروژه ها چه کرد؟ با پول های مردمی که امروز نان ندارند و از بی نانی فرزند فروشی را پیشه کردند و یا در پستوی خانه های غریبانه شان از گرسنگی جان میدهند تا برادر نازدانه ات با پول های این ملت فقیر مارکیت های زنجیره ای در امریکا و اروپا بنا کند.

رولا جان؛ از وقتی که با شوهر وطن فروش معامله گرت گریختی و مردم را در میان بهت و حیرت و گیجی سخت و مبهم، تنها گذاشتی؛ خیلی اتفاقات افتاد. حرمسرایت به ناگاه جایگاه فرامین سخت فرزندان ناتنی طالبت شد، هزاران هزار زن، محصور چهار دیواری ها شدند، اشک، جای لبخند و امید را گرفت و مشت های گره کرده دخترانٍ امروز برای ماندن و نفس کشیدن، با قهر و تنفر به کناری زده شد. رولا! تو انجا و زنی اینجا به تدریج میمیرد.

بانو ! چه میکنی حالا؟ از شمارش دالرها، از گم شدن خنده های دخترکان بازمانده از مکتب، از فقر زنی که به جای شوربا، آب جوش به فرزندانش وعده میکند… راستی خبر داری که نجیبه را پدرش به پنجاه هزار افغانی فروخت تا سایر اولادهایش از گرسنگی نمیرند و فرشته شش ساله و شکریه ۱۸ ماهه را نیز پدرش فروخت تا اندکی با خانواده اش زنده بماند؟ حالا اینجا فضا تغییر کرده است و زنان و دختران ثانیه وار بخاطر خیانت تان قربانی میشوند، بخاطر معامله تان نابود میگردند و زندگی شان روز به روز در میان خوشی های وقیحانه تان از بین میرود.

رولا ! تو دیگر بانوی اول، از اول هم نبودی و نیستی. ترا سناریونویسان از پوشال گندیده ات ملکه ای ساختند که سالها در توۤهم خود بزرگ بینی دست و پا زدی بدون آنکه بدانی ترا تاریخ زنان جهان فراموش نخواهند کرد که سبب تباهی میلیون ها زن افغانستان شدی…

اینجا صبح کابل است، زنی خاموشانه با صورتی پوشیده گدایی میکند، مردی فرزندش را میفروشد و صبح کابل همچنان غم انگیز و بی معنا، شب میشود بدون آنکه لبخندی آسمان را شاد کند و آنها میدانند که مرد مفلوکی همراه با زنی فرتوت با عنوان ملکه قصر نابودی یک سرزمین آنها را تباه و به خاک نشاند.

.

مهدی ثاقب