سلام لیلا! شرمنده تو ایم همیشه
سلام لیلا! شرمنده تو ایم همیشه

سلام لیلا! شلاق خورده! زجر کشیده! سلام ویرانه! درد دیده! رنگ پریده! شکسته، ریخته، حیران و گیچ بود صدایت سلام دادی و بنداژ پیچ بود صدایت – چطور استی؟ [فردا که سالمرگ امید است] هوای کابل این روزها سیاه و سفید است بگو که شاعر بد مست زنده مانده نمانده کسی که زخم ترا بست […]

سلام لیلا! شلاق خورده! زجر کشیده!
سلام ویرانه! درد دیده! رنگ پریده!

شکسته، ریخته، حیران و گیچ بود صدایت
سلام دادی و بنداژ پیچ بود صدایت

– چطور استی؟ [فردا که سالمرگ امید است]
هوای کابل این روزها سیاه و سفید است

بگو که شاعر بد مست زنده مانده نمانده
کسی که زخم ترا بست زنده مانده نمانده

چه بادهای بدی بود… قاصدک چه شد آخر
کسی که خون ترا شست از سرک چه شد آخر

بگو کتابفروشی، بگو که کافه چطور است؟
نفس کشیدن در لحظه‌ی اضافه چطور است؟

بگو ادامه‌ی این ماتم بزرگ چگونه است؟
نفس کشیدن بین دهان گرگ چگونه است؟

سلام لیلا! با گرگ هار پنجه به پنجه
سلام لیلا، ای جیغ سرخ زیر شکنجه

به دست باد رها بود روستا چه شد آخر؟
هزار و یک شب خواندی دعا، دعا چه شد آخر؟

چطور استی؟ ارّه در استخوان. چه بگویم؟
نمانده نانی بین زباله‌دان چه بگویم؟

اتاق اتاق نمانده‌ست و شانه شانه نمانده
دکان کلیه‌فروشی شده‌ست خانه نمانده

تو تکه تکه شدی از برای دین مقدس
کسی نبود که گورت کند پرنده بی‌کس

– در این سیاهی مطلق که «آفتاب نیامد»
دعا بخاطر نان خواندم و جواب نیامد

دعا بخاطر مکتب، دعا بخاطر کار و…
دعا بخاطر گل‌های ناامید انار و…

بگو چه می‌شد اگر که ترانه جرم نمی‌بود
اگر که گریه‌ی من کنج خانه جرم نمی‌بود

نکرد کاری فریاد، اعتراض، دعا نیز
کنار قاتل ما ایستاده است خدا نیز

اگر به کشتن من، قاتلم شتاب نمی‌داشت
بگو چه می‌شد اگر قتل من ثواب نمی‌داشت

خدا میان بداخلاقی‌اش سقوط نمی‌کرد
میان این‌همه آدم‌کشی سکوت نمی‌کرد

تو تکه تکه، تو ویران شدی و گریه نکردی
فدای آیت قرآن شدی و گریه نکردی

زمین شبیه سر نشئه‌ای‌ست گیچ گل من
به این حباب دلت را مبند هیچ گل من

بس است هر شب یک دین تازه کار نداریم
برای مکتب رفتن اجازه کار نداریم

بس است! کاسه این شهر واژگون شده! بس نیست؟
بس است! هر خط تاریخ جوی خون شده! بس نیست؟

اگر به زاری باشد هوا، نیاز نداریم
بهشت مال شما باد ما نیاز نداریم

سلام لیلا! آلاله‌زار زخمی تیشه
سلام لیلا! شرمنده تو ایم همیشه

[بمان در آخر این شعر خسته نعره برآرم
برای بستن این حفره چسپ زخم ندارم]

رامین مظهر