بیهوش شدم
بیهوش شدم

در افغانستان هر نوع رابطه پیش از ازدواج میان دختر و پسر خلاف سنت های اسلامی و اجتماعی گفته می شود و اکثریت روابط عاشقانه ی جوانان که در خفا شکل می گیرد به ازدواج نمی انجامد و پس از مدت ها ارتباط از راه های متعدد چون؛ نامه نگاری، تماس های تلیفونی، رد و […]

در افغانستان هر نوع رابطه پیش از ازدواج میان دختر و پسر خلاف سنت های اسلامی و اجتماعی گفته می شود و اکثریت روابط عاشقانه ی جوانان که در خفا شکل می گیرد به ازدواج نمی انجامد و پس از مدت ها ارتباط از راه های متعدد چون؛ نامه نگاری، تماس های تلیفونی، رد و بدل کردن پیام های کتبی به وسیله انترنت و دید و باز دیدهای دور از چشم خانواده ها پایان غم انگیز و نفس گیری به خود می گیرد.
دختر ۱۹ ساله با مو های بلند و قد میانه که لبخند به زیبایی صورتش می افزود، خود را ویدا معرفی می کند؛ اما در پس لبخندهای دلکش و زیبایش اندوهی حاکی از داستان تلخ زندگی اش موج می زد. او تجربه یک شکست عشق پنهانی را بر دل داشت و این را می شد در تمام چهره اش خواند. او نیز همانند دیگر دختران می دانست که عاشق شدن برای دختران جرم بزرگی است و در نقاط دوردست کشور دختران هم سن و سالش بخاطر این حس پاک چگونه مجازات می شوند،‌ از محاکم صحرایی که برای به گلوله بستن و سنگسار کردن زنان و دختران برگزار می شد نیز خبر داشت، او می دانست که ارزش ها و سنت های حاکم در این جامعه اجازه عاشق شدن را به او نمی دهد و خانواده ها نیز با ارتباط جوانان قبل از ازدواج مخالف هستند اما با وجود همه این موانع و نگرانی ها او عاشق شد و پا در این راه پر پیچ و خم گذاشت، در لابه لای قصه های پراکنده اش گفت: «عاشق شدن تحمل بالا می خواهد، تحمل این که یک روز به خودت بیایی و ببینی آن گونه که عشق را زیبا تصور میکردی، زیبا نیست». او عاشق پسری شده بود که هیچ توجهی به او نداشت اما در مقابل ویدا حاضر به هر کاری بود.
خانواده ویدا، خانواده سنتی ای بود که هرگز اجازه نمی داد که دخترشان با پسری در ارتباط باشد اما با وجود دانستن همه این موارد و اینکه اگر کسی از این موضوع خبر شود دیگر هیچ احترام و آبرویی برایش باقی نمی ماند، دل به عشقی سپرد که منجر به مجازات او می شد.
محدودیت های فامیلی نتوانست مانعی برای ارتباط او با معشوقه اش باشد؛ ویدا از پولی که برای جیب خرجی برایش داده می شد و با همکاری یکی از هم صنفیانش توانست یک موبایل خریداری کند و از این طریق با سمیر که معشوقه اش بود به طور پنهانی در ارتباط باشد. این ارتباطات تلفنی ماه ها ادامه داشت و این ارتباط سبب می شد تا ویدا هر روز بیشتر دلبسته سمیر شود. کار به جایی رسیده بود که اگر سمیر با او قهر می کرد لب به آب و نان نمی زد و خود را در اتاق حبس می کرد. این وضعیت ادامه داشت تا زمانی که ویدا در درون خود به این باور و نتیجه رسید که دیگر نمی تواند لحظه ای را به دور از سمیر و بدون او زندگی کند.
با گذشت زمان خانواده ویدا نگران تغییر رفتار او می شدند و همین سبب می شد تا او را مورد مواخذه قرار دهند اما او که نمی خواست خانواده اش از این راز مطلع شود، هر بار با تلاش های مختلف خود را به نحوی برائت می داد. اما گذشت زمان نتوانست تا جلوی هویدا شدن بیشتر تغییرات را بگیرد و خانواده مجبور شد تا به طرز سخت گیرانه ای او را مورد مواخذه قرار دهد و ویدا نیز جز گفتن حقیقت راهی پیش روی خود نمی دید با عجز و ناتوانی تمام پرده از حقیقتی برداشت که سنگینی اش را بر دوش می کشید. خانواده او را سخت مورد مواخذه قرار داد و محدودیت های زیادی بر رفت و آمدهای ویدا وضع کرد. او دیگر حق رفتن به کورس های آموزشی و رفتن به خانه دوستان خود را از دست داد و تنها اجازه داشت با همراهی برادر خود به مکتب رفته و پس بیاید. این محدودیت ها در رفت و آمد و گشت و گذار سبب شد تا بعد از مدتی او مورد طعنه و کنایه خواهران و برادران خود قرار بگیرد و این بیش از هر چیز دیگر زمینه رنجش او را فراهم می کرد.
بعد از دوسال رابطه پنهانی با سمیر خاطرات تلخ و شیرین زیادی در ذهن ویدا جای گرفته و هر از گاهی در ذهن او رژه می رفت؛ یادآوری از آن خاطرات تلخ و شیرین روح او را آزار می داد و اشک از چشمان وی سرازیر می کرد، ریزش اشک های بی امانش مجال حرف زدن را از او می گرفت و بغض فروخورده او را بیشتر به نمایش می گذاشت.
او می گفت: «وقتی خبر نامزدی سمیر را با دختر خاله اش شنیدم بیهوش شدم و دیگر نفهمیدم که چه اتفاقی افتاد، هیچ تصویری پیش چشمم نبود، با حس کردن قطرات آب روی صورتم به هوش آمدم متوجه شدم که مرا صدا می زنند، چشمانم را که باز کردم دیدم مادر و خواهرانم بالای سرم هستند و از بی هوش شدن من پریشان شده اند. مدت زمانی گذشت که حالت روحی ام بهتر شود و این مسأله را هضم کنم که از طرف سمیر فریب بزرگی خورده ام و این ضربه شدیدا بر روی احساسات و عواطفم ثر گذاشت».
به طور کلی میزان ترس و دلهره از عاشق شدن و شدت ضربه روحی در وجود دختران بیشتر از پسران است و به همین دلیل اکثر دختران احساسات شان را از ترس واکنش های تلخ جامعه در دل خود دفن می کنند.
در چنین شرایطی روان شناسان این مسله را یک مسله مهمی می خوانند؛ آن چنان که دکتر بتول سید حیدری می گوید:«این گونه ضربه ها و آسیب های شخصیتی یک فرد و ونوع واکنش افراد نظر به محیط و فشار های که بالای شان میاورد متفاوت است مخصوصا میان دختران نظر به حمایت خانواده های شان و حتی میزان دوستانی که دارند این که چه نوع دوستانی دارد برای این که مسله را بتوانند هضم کنندو یا همرایش کنار بیایند خیلی تاثیر گزاری آن بیشتر است».
بنابر توصیه های دکتر بتول حیدری اولین قدمی برای کسانی که از راه عشق ضربه خورده اند این است که حتمن باید به یک مشاور یایک فردی که آگاه و مطلع است مسئله را در جریان بگذارند؛ تا این که آن فرد به راحتی بتواند آنها را در مسیر درست هدایت کنند.دکتر بتول همچنان می گوید که یک مشکل بیشتر از دو راه ندارد یا این که مسئله را کاملاً‌ بپذیرند و یااین که مسله را با فردی که همجنس با خود شان بوده و مورد اعتماد شان است در جریان بگذارند تا این که آن فرد بتواند مشکل شان را حل کنند
و می گوید:«بهترین روش مناسب از نطر من این است که باید حتمن با یک فردی مطلع و آگاه آشنا شوند همه دختران و افراد سعی کنند که در زندگی خودشان یک شخصی مثل مادر ، خواهر یا کسی را برای خودشان انتخاب کنند»