چیستیِ دیالکتیک
چیستیِ دیالکتیک

بزرگ‌ترین مدعیان و نظریه‌پردازان هم از دیالکتیک درک مبهمی دارند. با این حال، شما هر چقدر نسبت به فلسفه بیگانه باشید و دیالکتیک را نفهمید، به صورت ناخودآگاه در زندگی روزمره‌ی تان بارها دیالکتیک را به کار برده‌اید. شاید بارها در هنگام بحث با کسی جمله‌یی مانند این را گفته‌ و یا شنیده‌اید «بیایید فرض […]

بزرگ‌ترین مدعیان و نظریه‌پردازان هم از دیالکتیک درک مبهمی دارند. با این حال، شما هر چقدر نسبت به فلسفه بیگانه باشید و دیالکتیک را نفهمید، به صورت ناخودآگاه در زندگی روزمره‌ی تان بارها دیالکتیک را به کار برده‌اید. شاید بارها در هنگام بحث با کسی جمله‌یی مانند این را گفته‌ و یا شنیده‌اید «بیایید فرض کنیم کار تو درست است؛ اما اگر این طور باشد، چنین و چنان می‌شود و این نتیجه‌یی نیست که تو حاضر باشی بپذیری تو در تناقض قرار می‌گیری» در این صورت شما بدون آن که بدانید روش‌شناسی دیالکتیکی را به کار برده‌اید؛ اما اگر به این کلمه معنای کلی بدهیم، مباحثه و مناظره است. یکی از روش‌های فلسفه و نظریه‌ی درباره‌ی سرشت منطق، مانند دیالکتیک زنون، دیالکتیک سوفسطاییان، دیالکتیک سقراط، دیالکتیک افلاطون و… پیشینه‌ی روش دیالکتیکی به یونان باستان و به طور مشخص به نظریات سقراط باز می‌گردد. اگر بخواهیم به گونه‌یی ساده بیان کنیم، می‌توان گفت: هرگاه دو دیدگاه فلسفی، با هم در تضاد باشند، کُنشی خرد‌گونه که آن دو را در یک نظریه‌ی جدید جمع کند، رخ می‌دهد که همان دیالکتیک است؛ اما از نظر هگل و مارکس این امر اجباری و ذاتی است. هراکلیتوس (فیلسوف یونانی) باور داشت که عالم، همواره در حال تغییر است و هیچ چیزی ثابت نیست. دیالکتیک در اندیشه‌ی سقراطیان اولین‌باری که سقراط دیالکتیک را در گفت‌وگوی متقابل به کار برد، به این هدف بود تا ناآگاهی و اشتباهات را از بین ببرد و به آگاهی و حقیقت برسد. او از روشی استفاده می‌کرد که در آغاز از مقدمات ساده شروع به پرسش می‌کرد؛ با آن‌ها موافقت می‌کرد، طوری وانمود می‌کرد که چیزی را نمی‌داند، سپس آهسته‌آهسته به سؤال‌های خود ادامه می‌داد تا این که بحث به جای می‌رسید که طرف مقابل دو راه بیش‌تر نداشت: ۱. این که از مقدمات که در آغاز بحث پذیرفته بود باید انکار می‌کرد. ۲. یا این که پاسخ خود را اصلاح کند. این روش گفت‌وگو و بحث امروزه نیز به نام روش دیالکتیکی یا روش سقراطی معروف است. دیالکتیک افلاطون به عقیده‌ی او اشیا منفرد که معانی خود را به ما عرضه می‌دارند، فقط هستی نسبی دارند، همچون هستی که با آن در نسبت‌ اند، سایه‌هایی بیش نیستند و آنچه شایستگی نام واقعیت را دارد، مثل است. مثل نمونه‌های اصلی و کلی هستند که هر چه هست، هستی خود را از آن‌ها دارد. افلاطون کلمه دیالکتیک را به روش خاص خودش معنا می‌کرد و هدف آن دست‌یابی به شناخت حقیقی بود. دیالکتیک ارسطو هدف دیالکتیک ارسطو و افلاطون همچنان کشف حقیقت بود؛ اما بعدها ارسطو به کلمه دیالکتیک مفهوم ناخوشایندی بخشید، او می‌گوید: دیالکتیک فاقد یقین است و جز چابک‌دستی اتفاقی ذهن چیزی نیست. دیالکتیک هگل با در نظر داشتن مفهمومی که هراکلیتوس ساخته بود و در ادامه‌ نظریه‌ی وی، منطق و روش مخصوص خود را برای کشف حقایق، دیالکتیک نام‌گذاری کرد. هگل وجود تضاد و تناقص را شرط تکامل فکر و طبیعت می‌دانست و معتقد بود که پیوسته ضدی از ضد دیگری بوجود می‌آید. «تفاوت دیالکتیک قدیم و جدید را در رعایت اصل عدم تنافض (امتناع یا تناقض) دانستیم در دیالکتیک قدیم اصل عدم تناقض قانونی مطلق اشیا و ذهن آدمی است یعنی ممکن نیست که شی در آن واحد هم باشد و هم نباشد و هنگامی که اندیشه آدمی پیاپی دو قضه متناقض را تایید کرد، مسلما یکی از آن دو اشتباه است. دیالکتیک جدید بر عکس، تناقض را در اشیا می‌بیند که در عین حال هم هستند و هم نیستند و این تناقض خود، محرک اصلی فعالیت اشیا است که بی آن در حال جمود خواهند بود. همچنین هنگامی که به تأیید دو قضیه متناقض رسیدیم، نباید پنداشت که در اشتباه‌ هستیم، البته باید تناقض را رفع کرد، ولی این کار مستلزم آن نیست که یکی از این دو قضیه را منفی بدانیم.» با این همه، به این نتیجه می‌رسیم که ما می‌توانیم به استدلال‌هایی دست یابیم که در ما انگیزه‌ی به وجود آورد و باعث حرکت این استدلال شود. باید در تمام موارد به استدلال‌ها بیاندیشیم؛ چون باور به این داریم که بشر موجودی نیست که محدود بماند و کدام تغییری نکند. ما می‌دانیم هر راهی، برگشتی دارد و هر رفتنی، آمدی دارد، پس توانایی این را هم داریم که به این استدلال‌ها تفکر کنیم و به یک نتیجه‌ی مطلوب دیالکتیکی برسیم.‌‌ روش دیالکتیک، صرفا برای بحث کردن نیست، بلکه در اصل تنها روش ممکن برای شناخت در علوم انسانی است. گفتیم که هنگام بحث عقاید و باورهای طرف بحث با تناقض و تضاد روبه‌رو می‌شود، بنابراین فرد برای رفع این تضاد مجبور است که یا عقاید خود را رد کند یا در آن‌ها تجدید نظر کند، اما فقط باورها و عقاید عامه چنین ویژگی را ندارند، بلکی رفتارها و پدیده‌های اجتماعی نیز هدف و کارکردی دارند و اغلبا با کارکرد خود در تضاد و تعارض قرار می‌‌گیرند. انسان‌ها براساس منافع و امیال خود، جهان اطراف خود را تغییر می‌‌دهند، قواعد و اصولی برای زندگی ابداع می‌کنند.

آنهادهایی را تاسیس می‌کنند؛ اما همین قواعد، قوانین و نهادها با منافع و امیال در تضاد و تعارض قرار می‌گیرند. پس هدف شناخت دیالکتیکی کشف تضادها و رفع آن‌ها است.

نویسنده: مسعوده فراهی

عضو گروه «حرکت برای تغییر»