تانیا: ذهن مرا به سنت و دین بی بها کنند/ مرگ مرا به دست برادر روا کنند
تانیا: ذهن مرا به سنت و دین بی بها کنند/ مرگ مرا به دست برادر روا کنند

نخستین کسی که ریزوم را وارد ادبیات افغانستان کرد تانیا عاکفى دختر نادر عاکفى و ثریا عاکفی بتاریخ ۶ جنورى١٩٨١ در شهرکابل چشم به دنیا گشود. مکتب ابتدائیه را در شهرکابل و لیسه را در کشور ها لند به اتمام رسایند. او تحصیلات اش را در رشته طب ” اپتومیرى” و یا بینایی سنجی و […]

نخستین کسی که ریزوم را وارد ادبیات افغانستان کرد
تانیا عاکفى دختر نادر عاکفى و ثریا عاکفی بتاریخ ۶ جنورى١٩٨١ در شهرکابل چشم به دنیا گشود.
مکتب ابتدائیه را در شهرکابل و لیسه را در کشور ها لند به اتمام رسایند.
او تحصیلات اش را در رشته طب ” اپتومیرى” و یا بینایی سنجی و لنز درشهرروتردام هالند به پایان رسانیده، یک سال روانشناسی را نیز درھمین شهرخوانده و الان ھم در رشته ی فلسفه در دانشگاه روتردام مصروف درس است.

تانیا بیشترین سالهای زندگی خود را در کشور هالند به سر برده و اکنون آنجا با همسر و دو فرزندش زندگی می کند. برای تانیای کم سال که نا گزیر با خانواده اش وطن را باید ترک می کرد شناسنامه نمی دادند ،چون نامش را مادرش بانو ثریا عاکفی از روی یک کتاب ناول اتنخاب کرده بود و نام تانیا باروحیه دولت متعصب همخوانی نداشت او باید تغییر نام میداد. برای تانیا نام دومش مریم را روی دست گرفتند ، مریم شناسنامه گرفت و در سال ١٩٩۴ با خانواده اش مهاجر شد. شعر و نوشتن پیوند دیرینه با او و خانوادهِ او دارد، شب های زمستان را افسانه های شیرین مادر کلان و شعر خوانی هاى پدر کلان محمد هاشم عاکفی که خود شاعر بود سپرى کرده. و از آنجایی که پدر و مادرش هر دو اهل کتاب اند، این سلسله را به چهار فرزند خودنیز به میراث داده اند.
از تانیا تا اکنون دو کتاب شعر به نام های (خراسان زاده ی NL زمینم) در سال ٢٠١۴ ترسایی از سوی انتشارات امیری در کابل و ( افق گره می زدم ریزوم می شد) پر سال ٢٠٢٠ ترسایی از سوی انجمن قلم افغانستان به چاپ رسیده است. تانیا نه تنها در افغانستان بلکه در کشور ایران نیز از شناسایی خوبی بر خودار است . او به دعوت انجمن های ایرانی در مورد پدیده ریزوم سخنرانی های زیادی را ارایه کرده که سبب شده تانیا مرزها را با شعر و سخنانش بر اندازد.
نمونه های اشعار تانیا
نمونه اول با رویکرد ریزومی
میتافزیک حضور
زندگی وارونھست
و واقعیت چیزی دیگریست
مانند ستاره گانی که میلیاردها سال پیش مرده اند
و روشنایی اجساد شان
زرک آسمان امروزست
من و تو باغ زنبق و زیتون، دشت از لاله ی تماشایی
با تو بودن مرا به اوج برد، سوی اندیشه های پویایی
استکان شراب در دستم، شیک پوشیده، سرخ می خندم
تو بیا و بغل بگیر مرا، مثل آتش به چوب خرمایى
تا رها می شوند از زندان، در حصار تو خوب آزاد اند
دو تا لیموى دشت پیرهنم، در حضورت به باغ بالایى
تو در آغوش نغمه های گیتار، من در آغوش تو چه سر به هوا
من بلد نیستم که پا بزنم، مثل تو رقص هاى حالایى
خانه ها پیش چشم من جارى، آب دریاچه سخت پا برجاست
ماهی جویبار چشم توام، میفروشم به تو فریبایی
در رزم هواپیما و ابرها
تنم برنده می شود
و ایراد تو سنجاق اندامم شده
تا نقد اندیشه ام …
من زنى از انفجار مرد
در نبض شعر
در زادگاِه مادرى ام، نوبهار ُمرد
از چارچوب خانه ی ما، مرده سر زده
کودک میان دست یکى «پهره دار» ُمرد
از لابلاى مغز سرم، سیخ می کشد
چیغى که در گلوى زن باردار ُمرد
اینجا کجاست؟! هیچ به یادم نمی رسد
اینجا یکى خرابه، که در انتظار ُمرد
دورم، زمانه هاست؛ ولى برگ یاد تو در پیکرم تنیده، درخت چنار ُمرد
در انقلاب جوشش پول و سلاح و خون
خاور زمین و کشور من، بار بار ُمرد
شاید در این میانه تنم زنده، شاعرى
در بین شهر «لاهه» یک سیخک ابر از هوا دزدیدم
تا ارمغان شب زفافت کنم
باکره هاى سر به هوا
در قطار خونین اند
تانیا عاکفی
نمونه ی دوم
عسل عشق
مثل آهنگِ قشنگیست که پی هم شده است
عشق امروز سراسیمه ی آدم شده است
چای ها، سبز به دیوار همه کتری ها
قنِد لب هاى کسى بر دل من، نم شده است
قهوه ی تلخ که می نوشم و پهلوم تویى
به کنارم چمن نیشکرى دم شده است
عسل مهر بریزان به لبم دیوانه
مزهی عشق تو چندیست، کمى کم شده است
کابل امروز بتابد به رخت اى خورشید
که تو هستى و همه چیز منظم شده است تانیا عاکفی
شعر سوم
من ھزاره ام
تیغی بزن به شاهرگم، من هزاره ام
«رخشانه ام» «تبسم» صد زن، هزاره ام
قومی به پا خاسته، ترسی به کار نیست
تو سر بزن بیا، همه گردن! ھزارهام
من استخوان و پاره ی این تن، همین وطن
پشتون و تاجیک و خود ارمن، هزاره ام
در قتل دخترک، دل دنیا گریسته
صلصال و یاورش، خوِد بودا گریسته
گل های سر ُبریده و دار شکسته را
آر همان که نیست در آنجا گریسته
تابوت ها به شانه ی این مردمان ما
در شهر من «تبسم لب ها گریسته
دست سیاه مادر سرمایه در تنم
پرورده دین و داعش و طالب که این منم
غرب است پشت پرده و نفت است کارشان
صدها هزار جان من و تو به دارشان
ذهن مرا به سنت و دین بی بها کنند
مرگ مرا به دست برادر روا کنند
ما غافلیم و گوش به هر خر نهاده ایم
دالر که داده اند به ما؛ سر نهاده ایم
ما ملتی که همت ما در جهان یکى
سر میبریم دختر و زن را به اندکى
گردن زنیم و غیرت ما سر سپرده ست
وجدان ما به دوره ی اعراب مرده است
در کشتزار ما گل تریاک سر زند
سرمایه دار دود کند غرب در زند
آخوند و طالب اند همه واردات ما
تریاک و خون ملت ما صادرات ما
از بین کاخ هاى سپید و بلندشان
سرمایه طرح نو بفرستد به گند شان
بغداد را و سوریه را یا دمشق را
لیبى و مصر و شهرک زیباى عشق را
آتش زدند و دره ی کابل دلش شکست
خاورزمین خرابه شد و کاکلش شکست
فرزند خاور است که آواره مىشود
کولى به پشت مرگ خودش چاره می شود
آبش ز سر زمین خودش کنده می شود
با قوم و خانواده پراکنده می شود
یک کوه غم به سینه و امیِد روز نو
دریا از او گرفته زن و کودکش گرو
تنها به سرزمین اروپا رسیده است
گنگ است و لال و کر شده اینجا رسیده است
شب ها به یاد کودک و زن گریه می کند
بیدار می شود، به وطن گریه می کند
در جاده هاى شهر، پناهنده می شود
دیوانه از حضور همه رانده می شود
این دوره ی سیاست و سرمایه ست و خون
دستش به حلق مردم روى زمین، کنون
سرمایه دار ویسکى و خون مرا خورد
جان و مواد خام ز ملک تو می برد
تا کی به خواب رفته و سر بر نمی کنیم
لب را براى گفتن حق، تر نمی کنیم
ما انتظار معجزه و دست غیبی ایم
احساس خود به عقل برابر نمی کنیم