زهرا زاهدی» نامی که با آن می شناسندم، متولد ۱۳۶۰ خورشیدی هستم. بامیانیام می خوانند اما در قم زیستهام و سه دوره تحصیلی را در قم گذراندم. نوجوانی ام با آرزوهای دور و دراز و سودای نوشتن و فعالیتهای پراکنده در جمعهای فرهنگی دبیرستان گذشت. چندی بعد به شعر پناه آوردم. تا اینکه در اوایل […]
زهرا زاهدی» نامی که با آن می شناسندم، متولد ۱۳۶۰ خورشیدی هستم. بامیانیام می خوانند اما در قم زیستهام و سه دوره تحصیلی را در قم گذراندم. نوجوانی ام با آرزوهای دور و دراز و سودای نوشتن و فعالیتهای پراکنده در جمعهای فرهنگی دبیرستان گذشت. چندی بعد به شعر پناه آوردم.
تا اینکه در اوایل دهه هشتاد شمسی با جمعی از دوستان مهاجر «کانون ادبی کلمه» را بنا نهادیم و به یمن آن اتفاق نیک، افتخار آشنایی با عزیزان بسیاری را دارم که امروز از چهرههای شاخص ادبی و علمی مهاجر هستند. بودن در جمع هیئت مدیره کانون ادبی کلمه و نیز دبیری بخش شعر تجربهای ارزشمند بود.
فعالیتهای اجتماعی را به عنوان تسهیلگر اجتماعی در حوزه زنان و کودکان پناهنده از سال ۱۳۹۳ بدین سو ادامه دادم. اکنون در کنار یاران همدلم در خانه ادبیات افغانستان هستم و در دانشگاه الزهرا تهران مشغول به تحصیل میباشم.
کتاب: مجموعه شعر «زمین برای من تنگ است» انتشارات عرفان
جوایز و رتبه ها:
تقدیر در پنجمین جشنواره ادبی قند پارسی در بخش ویژه ادبیات پایداری(تهران، ۱۳۸۸ )
برگزیده دوم شعر در جشنواره بین المللی طوبی سال ۱۳۹۰
نفر اول برگزیده شعر سپید در ششمین جشنواره قند پارسی در سال ۱۳۹۰
تقدیر شده در جشنواره شعرصلح در هرات
تقدیر شده در همایش بینالمللی افغانستان و زبان و ادب فارسی دری در دانشگاه آزاد اسلامی واحد ورامین سال ۱۳۸۱
تقدیر شده در برنامه ادبی «بلخ تا شیراز» در دانشگاه قم.
برگزیده بخش شعر در جشنواره رویش ویژه دانشجویان
یک نمونه از شعرم
گفت: به اخبار سیاه پشت کن
تلویزیون را خاموش کن
شال سرخ بپوش
شعرهای سبز بگو
این جا کابل است؛
شانه به شانهی مرگ راه میرود آدمی
گفت میخواهم
در آغوش بگیرمت با تمام تنم
موهای تو را ببافم بلند
درخت بکاریم
آواز بخوانیم
و رد خون را از سرکهای کهنه پاک کنیم
رد خون را از رؤیاهامان
از گهوارهی کودکان
از کتابهای گلوله خورده
از سفره
از کفشهایمان بشوییم.
و سخت گریستیم
گریستیم…
در چشمهایش دو موسیچه مرده بود.
و کابل، جان نبود
و کابل، زیبا نبود.
هشتاد و پنج پرندهی خونین را به عزا نشسته بود
در گفتوگوی صلح.
گریستیم
میدانستم
که از کلمات
از شعر
از جملات لال
کاری ساخته نیست.
هیچ شعری پاهای تو را به خانه نمیآورد
هیچ شعری
زیبایی تو را
به مکتب نمیبرد.
شعر، از ایستادن قلب
در هجدهم ثور یکهزار و چهارصد خورشیدی
چه میداند؟
و بر زمین افتاده است دانایی
و بر زمین افتاده است
دهانهایی که زندگیست.
و بر زمین افتاده است
کتابهای مرمیخوردهاش.
نوشته بودی
«عشق عنصر است»۱
ما وارث کفشهای تو هستیم ای عشق.
ما وارث
خون توییم ای پیامبر کوچک!
و هنوز
«ضجههای دور اجدادم را در رگهایم میشنوم
و از گودالهای کتاب تاریخ خون تازه میچکد به دامانم
و اشک میشرمد از چکیدن
و دهان میشرمد از گفتن.»۲
«ای بخشنده گناهان مرا ببخش»۳
دیگر
حتی شعر
از پس این زخم برنمیآید.
پینوشت:
۱. کودک شهید بر صفحه اول کتاب نوشته بود: از استاد کیمیا پرسیدم عشق چیست؟ گفت عشق عنصر است.
۲. شعری برای کودک شهید «شکریه تبسم» گفته بودم. این بند را از آن شعر برداشتهام.
۳. بر گرفته از دستنوشته به جا مانده از کودک شهید: خدایا برایت روزه گرفتم و بر روزیات افطار میکنم و بر تو توکل میکنیم. ای بخشنده گناهان مرا ببخش.
زهرا_زاهدی