شعر
شعر

باید که لهجه‌ی کهنم را عوض کنم این حرفِ مانده در دهنم را عوض کنم یک صبحِ تازه را بسُرایم از آفتاب شمعِ قدیمِ سوختنم را عوض کنم دارم میان مقبره‌ها راه می‌روم شاید هوای زیستنم را عوض کنم بردار شعرهای مرا، مرهمی بیار بُگذار وصله‌های تنم را عوض کنم بُگذار شاعرانه بمیرم از این […]

باید که لهجه‌ی کهنم را عوض کنم

این حرفِ مانده در دهنم را عوض کنم

یک صبحِ تازه را بسُرایم از آفتاب

شمعِ قدیمِ سوختنم را عوض کنم

دارم میان مقبره‌ها راه می‌روم

شاید هوای زیستنم را عوض کنم

بردار شعرهای مرا، مرهمی بیار

بُگذار وصله‌های تنم را عوض کنم

بُگذار شاعرانه بمیرم از این سرود

از من مخواه تا کفنم را عوض کنم

من که هنوز خسته‌ی بارانِ دیشبم

فرصت بده که پیرهنم را عوض کنم

شاعر:علی_داوودی