از زندان جمعی به سلول فردی؛ نامه‌ای به رسول پارسی زندانی طا.لبان و فعال حقوق بشر
از زندان جمعی به سلول فردی؛ نامه‌ای به رسول پارسی زندانی طا.لبان و فعال حقوق بشر

خبرگزاری زنان افغانستان: رسول پارسی در بند طا.لبان است، از وضعیت او هیچ‌کسی اطلاع ندارد. معلوم نیست چگونه شکنجه‌های سنگین طا.لبان را تحمل می‌کند. چندی پیش نامه‌ای برای دخترش نوشته‌ بود‌. محتوای آن نامه بسیار درد‌آور و غمین بود و در رسانه‌ها دست به دست شد. آقای “مارکس” اسم مستعار، وقتی آن نامه را خواند، […]

خبرگزاری زنان افغانستان: رسول پارسی در بند طا.لبان است، از وضعیت او هیچ‌کسی اطلاع ندارد.

معلوم نیست چگونه شکنجه‌های سنگین طا.لبان را تحمل می‌کند. چندی پیش نامه‌ای برای دخترش نوشته‌ بود‌. محتوای آن نامه بسیار درد‌آور و غمین بود و در رسانه‌ها دست به دست شد.

آقای “مارکس” اسم مستعار، وقتی آن نامه را خواند، در جواب آن، نامه‌ای به رسول پارسی نوشت و آن را در اختیار خبرگزاری زنان افغانستان قرار داد.

رفیق شفیقم پارسی عزیز نامه‌ای که برای گل دخترتان نوشته بودید را خواندم/خواندیم. در هر پارگراف آن درد، انزجار، ترحم، خشونت، و ردِ پای جنون و جولانگه اهریمن بر ساحت نیک پنداران و حاکمیت متعصبانه قبیله با جنود نعشه از جهل هویدا بود.

تلفیقی این خوب بودن تو و سرشت اهریمنی حاکمان قبیله پارادوکسی است که اهل اندیشه را می‌آزارد.

نمی‌دانم این سیاهه برایت می‌رسد یا خیر؟ اما خواستم بنویسم شاید روزگاری در یکی از صفحات مجازی با آن مواجه شوی. یادت هست در کلاس درس می‌گفتم: ( این وطن وطن نمی‌شود) یادت هست گفتم جمع کردن اضداد در علم ریاضی ناممکن است و خلاف منطق ریاضی است. یادت هست می‌گفتم ما برحسب نیاز نه بلکه برحسب اجبار در یک جغرافیایی منحوس سیاسی زنده‌گی می‌کنیم و هیچ نماد ملی مشترک، فرهنگ مشترک و ارزش‌های مشترک باهم نداریم. گفتم جنوبی‌ها از فقر و دریوزگی می‌میرند اما برای حفظ حاکمیت چند تا شارلاتان چون ملای کور و غنی و کرزی و……. که اسم‌شان پسوند زی داشته باشند، حاضر اند جان خویش را به مسلخ بگذارند.

یادت هست گفتم از مُردن نمی‌ترسم اما از این می‌ترسم که قاتل من یک چوپانی باشد که سقف اندیشه‌اش به یک دهم اندیشیدن من نرسد. امروز همان روز است رفیق، می‌دانی/می‌دانم که مفتی و زندان‌بان تو، نه اصلا طول و عرض امارت به اندازه نصف فهم خودت را در میان خویش ندارند والا جای تو در زندان نبود/نیست.

هردوی مان فعلا اسیر و زندانی هستیم تو در درون یک چهار دیواری و ما در حصار بزرگتری فقط نفس می‌کشیم. وقتی اشباح بر سرنوشت ملت حاکم شود وقتی نتوانی آزادانه بی‌حرفی وآزادانه بی‌اندیشی خود اسارت است. معنی این سخن را خوب درک می‌کنی و می‌فهمی رفیق.

یادت هست گفتم این جغرافیا نه بر اساس یک تاریخ مشترک بلکه ماحصل استعمار انگلیس است. اینجا کانون شرارت است.

وسلام مارکس دوره حاکمیت اشباح