غمی به غم‌های‌مان اضافه شد
غمی به غم‌های‌مان اضافه شد
می‌خواستیم لااقل روز عید را خوش باشیم و برای تبدیل هوا با جمع از دوستان تصمیم گرفتیم به دیدار بودا برویم که شاید با دیدن قامت استوار و زخم دیده‌ی او کمی حال مان بهتر شود

می‌خواستیم لااقل روز عید را خوش باشیم و برای تبدیل هوا با جمع از دوستان تصمیم گرفتیم به دیدار بودا برویم که شاید با دیدن قامت استوار و زخم دیده‌ی او کمی حال مان بهتر شود، اگر چه چندین سال پیش این گروه ظالم بت‌های بامیان را هم مثل ما زخم زده بودند، ولی هنوز استوار و پابرجاست یا حداقل نشان بودا هست. گفتیم شاید کمی انگیزه بگیریم و قفسی که در آن نفس می‌کشیم را تحمل کنیم. در آن روز بارانی که آسمان هم دلش پر بود و هی می‌بارید ما بعد از یک‌ونیم ساعت پیاده روی، بلاخره به مقصد رسیدیم.

کمی نزدیک‌تر به بودا، و رفتیم زیر آن درختان پر گل و آسمان اشک‌آلود نشستیم تا کمی خستگی مان رفع شود. خیلی خوش‌حال بودیم که می‌توانیم حداقل با دیدن جاهای باستانی مثل بت‌های غم که سه‌سال است ما را احاطه کرده را فراموش کنیم و یک سفر کوتاه مدت به‌هزاران سال پیش برویم و گاهی حال اینه کی وچگونه انان را ساختند تصور می‌کردیم و می‌گفتیم که مردمان قدیم چقدر قوی و کلان بوده که هم‌چنین مجسمه‌هایی را ساخته‌اند. در حین رفتن بودیم و به‌مقصد نزدیک‌تر می‌شدیم که دو خانم عصبانی را دیدیم که داشتند به‌کسی دشنام می‌دادند، از طرز لباس که پوشیده بودند و صحبتی که می‌کردند معلوم بود از مردم بامیان نبودند. آنقدر عصبانی بودند که جرأت نکردیم چیزی بپرسیم.

خوب ما رسیدیم و با پول که قبل از عید پس انداز کرده بودیدیم می‌خواستیم برای خرید تیکت و رفتن داخل بت‌ها استفاده کنیم. با شوق نزدیک کارمندان شدیم، اما آنان با لحن بسیار تند و خشین گفتند: “مگر نمی‌فهمید که رفتن و دیدن بودا برای دختران ممنوع است!»

مات مان برده بود و چیزی نمی‌توانستم بگوییم. آخر باکوه از شجاعت گفتم چرا، مگر ما آدم نیستیم؟

کسی پاسخی نداد. آنقدر وحشت‌ناک و تند برخورد داشتند که تاب و توان سوال دوباره از برای ما نبود.

ما نیز مانند آن دو زن دیگر برگشتیم، فرق مان این بود که آنان عصبانی بودند، اما ما ناامید، ناامید از این‌که به‌جرم دختر بودن، به جرم زن بودن، مجبور به‌نفس کشیدن داخل قفس هستیم، مجبوریم درس نخوانیم، کار نکنیم، سفر نرویم و فقط زنده باشیم آن‌هم داخل قفس، مثل مرده‌های متحرک که فقط نفس می‌کشند. که حتی اجازه دیدن یک مکان را هم نداریم. زیرا دختریم که باید در داخل قفس زنده باشیم. از این‌که دختریم باید ساکت و ساکن باشیم. و باید تحمل کنیم.

در جامعه‌ی که ما هستیم همه مردان آن لال و کر اند؛ که نه در مقابل این همه بی عدالتی می‌ایستند و نه صدای اعتراض را می‌شنوند و نه حمایت می‌کنند.

 

خبرگزاری زنان افغانستان

  • نویسنده : خبرگزاری زنان افغانستان
  • منبع خبر : خبرگزاری زنان افغانستان