دوستانت را شمردم، دشمنانت بیشتر شاعر! از فکرت حذر کن، از زبانت بیشتر! “لقمهی معنی” چنان بردار تا وقت سخن از حدود عقل نگْشاید دهانت بیشتر! گر نفهمی معنیِ زنهارِ یاران، دیر نیست پوستت میفهمد این را، استخوانت بیشتر سنگ میاندازی و “بازی نه این است” ای رفیق! چون که بارِ شیشه داری در دکانت […]
دوستانت را شمردم، دشمنانت بیشتر
شاعر! از فکرت حذر کن، از زبانت بیشتر!
“لقمهی معنی” چنان بردار تا وقت سخن
از حدود عقل نگْشاید دهانت بیشتر!
گر نفهمی معنیِ زنهارِ یاران، دیر نیست
پوستت میفهمد این را، استخوانت بیشتر
سنگ میاندازی و “بازی نه این است” ای رفیق!
چون که بارِ شیشه داری در دکانت بیشتر
من نمیگویم رها کن، من نمیگویم نگو
فکر شعرت باش، امّا فکر نانت بیشتر!
جان نکردی چاشنی، تیرت همینجا اوفتاد!
جز همین حد را نمیداند کمانت بیشتر
حال میباید به پاهایت بیاموزی که نیست
از گلیم پارهای طولِ جهانت بیشتر……
حسین جنتی