در طول تاریخ کلمهی دیالکتیک معانی مختلفی دارد، به طور کل کلمهی دیالکتیک در دو معنای سخن و گفتار تعبیر شدهاست و این دو معنا در دیالکتیک با هم ترکیب شدهاند. دیالکتیک سابقه طولانی دارد، پستی و بلندیهای زیادی را طی کردهاست از زمان قبل از افلاطون تا به امروز؛ اگر تمامی معانی دیالکتیک را […]
در طول تاریخ کلمهی دیالکتیک معانی مختلفی دارد، به طور کل کلمهی دیالکتیک در دو معنای سخن و گفتار تعبیر شدهاست و این دو معنا در دیالکتیک با هم ترکیب شدهاند.
دیالکتیک سابقه طولانی دارد، پستی و بلندیهای زیادی را طی کردهاست از زمان قبل از افلاطون تا به امروز؛
اگر تمامی معانی دیالکتیک را در نظر بگیریم منشا همه به یک مفهوم بر میگردد، دیالکتیک هنر مباحثه و گفتوگو است که باعث پویایی ذهنی میشود و راه را برای تلاطم و جستوجوی ذهن برای کشف یک مضمون تازه میگشاید.
مراد از دیالکتیک؛ گفتاری نیست که به دل بنشیند و آدمی را تحت تاثیر قرار میدهد، بلکه گفتاری است که آدمی را میفهماند و متقاعد میکند.
دیالکتیکدان قبل از این که به بحث و گفتوگو بپردازد، باید بتواند معرفت خود را در یک دستگاه منسجم کند و در کلمات و حرفهای دیگران درست را از نادرست تشخیص دهد، نقطه ضعف دیگران را کشف نموده و با دلایل قطعی و ثبوت مستحکم حداقل بتواند شخص معترض و مخالف خود را وادار به سکوت کند. دیالکتیک با منطق رابطه بسیار نزدیک دارد و به همین دلیل در گذشته آن را با منطق یکی میدانستند؛ اما منطق راه و رسم یک اندیشهی عقلانی است درحالیکه دیالکتیک در پی شناخت قواعد منطق میباشد.
“فرق دیالکتیکدان با منطقدان، فرق وکیل دادگستری با قاضی است.”
از کلمهی دیالکتیک به طریقههای محتلفی استفاده صورت میگیرد و بعضی اشخاص از آن استفاده سو برده و هنگامی که منطق حقیقی در میان نباشد، به عنوان هنر فریب دادن نیز استفاده میشود، بیشترین استفاده از این طریقه را نخبگان یک جامعه میبرند با این عمل (فریفتهگری دیالکتیک) نخبگان میکوشند که تودهها و مردم را فریب دهند و آنها را از اشتراک کردن در نهضتهای سیاسی باز دارند؛ چون نخبگان در قدرت هستند و نمیخواهند این قدرت را از دست بدهند، هر چه رشد سیاسی تودهها کمتر باشد، نخبگان آسانتر میتوانند قدرت را در دست بگیرند. مردم به وسیله وعدههایی که توسط نخبگان به آنها داده میشود فریفته میشوند و این میثاقها به صورت گفتوشنود (دیالکتیکی که منطق حقیقی در آن به کار نرفته و اشخاصی که به فکر منافع خود هستند نه جامعه، از آن استفاده سو میکنند) جلوه میکند و پادزهر (فریفتهگری) همانا آگاهی از روش دیالکتیک و منطق میباشد. مهمترین استفادهیی که از دیالکتیک میتوان کرد؛ پویایی اندیشه و ذهن برای کشف مطالب تازه است.
دیالکتیک میتواند به عنوان یک حرکت واقعی و عینی در جامعه به کار رود؛ اما وقتی این کار تحققپذیر است که سختگیر، سازشناپذیر و حلقه به گوش این و آن نباشد. دیالکتیک حرکتی است که در طی مسیر راه خود، با پیچوخمها و سدهای زیادی برخورد کردهاست، امروزه دیالکتیک در واقع نامی بر جریانهای متنوع از جمله آمپیریسم (تجربهگرایی) و خردگرایی است.
سیر جدلی (دیالکتیک) و آمپیریسم سرنوشتی مشترک داشتهاند که معنای حقیقی آنها در طی تاریخ دگرگون شدهاست.
دیالکتیک دارای اسلوب و روشهای مختلفی است که هر کدام به بخشهای اصلی و فرعی تقسیم میشود که به مثابه ریشه و اجزای یک درخت میباشند و با هم پیوستگی و همسازی دارند.
تمام اسلوبها و روشهای دیالکتیک با هم رابطهی همسویه دارند و هیچ یک از آنها بدون دیگری معنایی ندارد؛ زیرا آنها را نه میتوان مجزا از هم در نظر گرفت و نه هم یکی را بر دیگری ترجیح داد.
دیالکتیک حرکتی است مخصوص واقعیت انسانی و اجتماعی، به همین خاطر با واقعیت اجتماهی و تجربه انسانی رابطه نزدیکی دارد و در افعال و اقوال فردی و جمعی مستقر و پابرجاست. تجربه یک امر انسانی است که با واقعیت سازگار است و واقعیت اجتماعی با حرکت دیالکتیکی پیوسته است و این که {کاملن یکدیگر را در آغوش دارند و همدیگر را می پوشانند}
تجربهای که توسط علوم انسانی نظم و نسق مییابد، نه تنها به اسلوب و روشهای دیالکتیک وابسته است؛ بلکه خود یک تجربهی دیالکتیک واقعی است که ویژهی عالم انسانی است.
این تجربه یک تجربه زنده و کم و بیش بیواسطه است و مطابق به تعبیر گوروییچ «تجربه انسانی شبیه به یک بت عباری است که هر لحظه به شکلی درمیاید و هنگامی که به باور خود به دامش آوردیم از ما رمیده است و زمانی که گمان میکنیم به سر سویدایش دست یافتهایم، گول وی را خوردهایم و وقتی که فکر میکنیم از بندش خلاصی یافتهایم قربانیاش گردیدهایم، همهی اینها در یک لحظه اتفاق افتاده است.»
کاربرد اسلوب و روشهای دیالکتیک در علوم طبیعی بسیار کم است و حتا بیشتر این اسلوب مورد استفاده قرار نگرفتهاند؛ چون تجربهیی که علوم طبیعی آن را نظم و نسق میبخشد، محتوای آن در بر دارنده هیچ امر دیالکتیکی نیست؛ اما در علوم انسانی (به خصوص تاریخ و جامعه شناسی) عکس علوم طبیعی صدق میکند و علوم انسانی نمیتواند اسلوب و روشهای دیالکتیکی را نادیده گرفته و از آنها بگذرد.
تفاوت میان علوم طبیعی و علوم انسانی بر قلمروهای این علوم استوار است، طوری که علوم طبیعی و علوم انسانی هر کدام دارای یک قلمرو خاص هستند، در علوم انسانی قلمرو واقعیت انسانی و اجتماعی است و نفس این واقعیت هم، آغوش یک حرکت دیالکتیکی است؛ اما در علوم طبیعی قلمرو واقعیت طبیعی است و در آغوش حرکت دیالکتیکی جای ندارد.
در مطالعهی علوم انسانی کاربرد اسلوب و روشهای دیالکتیکی الزامی است، حال آن که مطالعه علوم طبیعی تنها برخی از این اسلوب را پذیرا باشد آن هم به صورت محدود.
با این همه میتوان گفت دیالکتیک در علوم مربوط به طبیعت بیشتر یک روش محدود است و در علوم انسانی قبل از هر چیز دیگری یک حرکت واقعی و عینی است.
نویسنده: جیلا سادات
عضو گروه حرکت برای تغییر