برای تهیه گزارش در چند کیلومتری مرکز شهر هرات، وارد دالان قدیمی میشوم که ممکن است بیشتر از صدسال قدامت تاریخی داشته باشد. این دالان کاهگلی و تاریک، من را به کاروانسرای میرساند که در آنجا حدود ده خانواده بی بضاعت زندگی میکنند. زنان مصروف کارهای خانه هستند و اطفال سرگرم بازیهای کودکانه. در این […]
برای تهیه گزارش در چند کیلومتری مرکز شهر هرات، وارد دالان قدیمی میشوم که ممکن است بیشتر از صدسال قدامت تاریخی داشته باشد. این دالان کاهگلی و تاریک، من را به کاروانسرای میرساند که در آنجا حدود ده خانواده بی بضاعت زندگی میکنند. زنان مصروف کارهای خانه هستند و اطفال سرگرم بازیهای کودکانه.
در این میان، چهره آشفته شیما توجه من را به خودش جلب میکند. کنار دروازه چوبی آبی رنگ ایستاد است و همین گونه که نور آفتاب پاییزی روی صورتش تابیده، دست خود را سایه بان چشمانش قرار داده و با تعجب به طرف من نگاه میکند.
شاید به این فکر است که یک دختر بیگانه چه کاری به محل زندگی آنان دارد، جای که ممکن است هر عابری سر نزند.
بدن ضعیف و نگاههای خسته اش بیانگر تمام دردهایش بوده و چهره غمگین اش نشان میدهد که در کنار تن فروشی به مواد مخدر نیز معتاد شده است.
به راهم ادامه میدهم و نزدیک خانه اش میشوم. بعد از احوال پرسی، من را به خانه خود دعوت میکند. وارد خانه اش میشوم. خانهای فرسوده که در و پنجرههایش مثل کفشهای شیما پر از داغ، حفره و وصله است و حتی فرشی ندارد تا کف خانه اش را بپوشاند.
متوجه میشوم که آشپزخانه نیز ندارد و در یک گوشهای از اتاق تاریک برای پختن غذای چاشت، دیگدان روشن کرده است. دود ناشی از دیگدان همه جا را فراگرفته است طوری که اشک چشمانم را در آورده بود.
اما شیما، با همان خانهی بیامکاناتش، دل بزرگ دارد. من را با پیالهی چایی پذیرایی میکند. نزدیک دیگدان، کنارش مینشینم و سر صحبت را با او باز میکنم. خواستم از زندگی و سرگذشت خود برایم بگوید. همینگونه که پیاز را سر روغن میانداخت، لب به سخن گشود و با لبخندی مملو از درد گفت: «از زندگی خیری ندیدم، نه قبل از ازدواج و نه هم بعد از ازدواج. شوهرم معتاد شده است و من را مجبور به تنفروشی میکند تا خرج خانه را پیدا کند».
وی میگوید در سن کودکی پدر و مادرش را از دست داده است و بخاطر مشکلات اقتصادی و نجات پیدا کردن از بی سرنوشتی، به عقد نکاح مردی در آمد که چندین سال نسبت به خودش بزرگتر بود.
گرفتن همچین تصمیمی برایش سخت تمام میشد اما به عنوان یک دختر جوان در جامعهای که عروسی زیر سن قابل قبول است، چارهای نداشت.
مشکلات شیما تمامی ندارد. به امید یک زندگی بهتر ازدواج میکند اما بعد از ازدواج، شوهرش به مواد مخدر معتاد میشود، دو طفل به دنیا میآورد که یکی از آنها بیماری روانی دارد و مشکلات اقتصادی آنان به اوج خود میرسد.
بغض عجیبی گلوی شیما را میفشارد طوری که از حرف زدن عاجز میماند. بعد از کشیدن یک نفس عمیق و پاک کردن اشکهایش توسط گوشهای از آستین خود، از فراز و نشیب زندگی این گونه حکایت میکند:
«شوهرم وقتی معتاد شد من را هم با خودش معتاد ساخت. یک روز که هوا تاریک شده بود، دیدم شوهرم با یک مرد بیگانه خانه آمد و برایم گفت اگر میخواهی دو طفلت از گشنهگی نمیرند باید با این مرد همبستر شوی. دنیا به سرم میچرخید، حیران مانده بودم به کجا از این همه درد پناه ببرم. هر چی مخالفت کردم نتیجه نداد و من را مجبور ساخت که با یک مرد نامحرم بخوابم. آن شب، بدترین شب زندهگی من بود».
گفتن این سخنان دردهایش را تازه میکرد و از گریهها او میتوانستم درک کنم که چقدر مظلومانه قربانی مشکلات اقتصادی و خشونتهای خانوادگی شده است.
«میدانی برای یک زن عفت و غرورش همه چیز است اما من تمام اینها را از دست دادم فقط بخاطر ظلم شوهرم و جبر روزگار که من را بخاطر مشکلات اقتصادی به این روز رساند. از همان شب ترسناک و تلخ، مدت زیادی است که حداقل هفته دو بار به مردانی که شوهرم به خانه میاورد تن فروشی میکنم و از پولی که میگیرم یک مقدار برای اطفالم مصرف میکنم و باقی مانده را شوهرم مواد مخدر خریداری میکند. گاهی حالم از خودم».
مریم مرادی، یک تن از فعالین حقوق زن در این رابطه میگوید:«حقوق بشر و حقوق زنان در افغانستان همچنان با چالشهای زیادی روبرو است. تلاشهای بینالمللی و فعالین حقوق بشر برای پایان دادن به این چالشها هنوز هم ادامه دارد اما تا اکنون زنان و دختران از حمایت و رعایت حقوق شان در افغانستان شاکی هستند»
وی در ادامه بیان میدارد که ازدواجهای اجباری و زود هنگام در افغانستان هنوز هم به عنوان یکی از جدیترین معضلات به شمار میرود که بسیاری از زنان و دختران به دلایل فقر، مشکلات اقتصادی، فشارهای خانوادهگی، سنتها و تصامیم قومی مجبور میشوند حتی در سنین زیر ۱۸ تن به ازدواج دهند.
وحید نورزاد، یک تن از داکتران روانشناس در ولایت هرات میگوید، دلایل مختلفی وجود دارد که یک فرد به سمت مواد مخدر برود و یا مجبور به تن فروشی شود. فقر، مشکلات اقتصادی و اختلالات روانی از جمله عوامل مهم روانشناختی و جامعه شناختی است که باعث ایجاد این گونه مشکلات در میان افراد جامعه میشود. فردی که خانم خود را وادار به تن فروشی میکند بدون شک اختلال روانی دارد.
وی میافزاید:«ما از افراد معتاد مراجعین داشتیم که در ابتدا خانم خود را با مواد مخدر اغشته میکرد تا از او مواد لذت ببرد و این پروسه جریان داشته باشد. بعد از معتاد شد وی را مجبور به تن فروشی میکند تا بتواند به عنوان منبع عایداتی از آن استفاده کند».
شیما نمونه بارزی از قربانی شدن زنان در افغانستان است که به دلایل مختلف از جمله فقر و خشونتهای خانوادهگی، زندگی دشواری را متحمل میشوند.
بیرون از خانه زمانی که همرایش خدا حافظی می
کردم، دستم را محکم گرفت. دستان استخوانی و خراشیده اش میلرزید و سردی نوک انگشتانش را حس میکردم. با چشمان پر اشک و چهرهای ژولیده که خطهای پیشانیاش برجسته شده بود سرش را نزدیک کرد و آهسته گفت:
«گاهی حالم از خودم بد میشود، نسبت به خودم متنفر میشود و فکر میکنم احساس گناه خفه ام میکند اما وقتی یادم میآید که این تن فروشی و این زندگی نه انتخاب من است و نه هم اختیارم را دارم بیشتر از زندگی ناامید میشوم. گاهی پیش خدا خودم را شرمنده میدانم و گاهی هم گلایه دارم از این همه بدبختی».
با لبخند ملیحی همرایم خدا حافظی میکند و میرود تا به زندگی مشقتبار همیشهگیاش برسد. اما من حال او را مانند درخت برگریختهی وسط خانهاش میبینم خشک، غمزده و دچار پاییز.
زنان و دختران در افغانستان همواره قربانی مشکلات خانوادهگی، سیاست و فقر ناشی از اقتصاد پایین بوده و تعداد زیادی روایتهای دردناک و تراژید همچون شیما دارند.
اما در این میان فقر اساسی ترین ریشهی خشونتهای خانوادگی بر زنان و دختران در افغانستان خوانده میشود و روز به روز در حال افزایش است.
به تازهگی انستیتوت صلح ایالات متحدهی امریکا در گزارشی گفته است که با گذشت بیش از دو سال از حکومت طالبان، افغانستان همچنان یکی از فقیرترین کشورهای جهان با بالاترین نیازهای بشردوستانه است.
اوچا یا دفتر هماهنگی کمکهای بشردوستانه سازمان ملل نیز در آخرین گزارشاش در مورد وضعیت اقتصاد در افغانستان گفته که ۲۹.۲ میلیون تن در افغانستان نیاز به کمکهای بشردوستانه داشته و برای رسیدهگی به این نیازمندان ۳.۲ بیلیون دالر نیاز است.
گزارشگر: شهیره الهامی