چیستی دیالکتیک و بازتاب آن در افغانستان
چیستی دیالکتیک و بازتاب آن در افغانستان

انسان‌ها از دیرباز با روند مباحثه و گفت‌وگو آشنایی داشته‌اند. از این طریق توانستند از مشکل‌های خود بکاهند. مباحثه و گفت‌وگوها در روند زندگی انسانی، بخش عظیم و سازنده او را تشکیل داده‌است. این بحث و گفت‌وگو نام دیگرش دیالکتیک است؛ یا به عبارت دیگر، دیالکتیک به معنای مباحثه و مناظره است. هگل می‌‌گوید: “دیالکتیک […]

انسان‌ها از دیرباز با روند مباحثه و گفت‌وگو آشنایی داشته‌اند. از این طریق توانستند از مشکل‌های خود بکاهند. مباحثه و گفت‌وگوها در روند زندگی انسانی، بخش عظیم و سازنده او را تشکیل داده‌است. این بحث و گفت‌وگو نام دیگرش دیالکتیک است؛ یا به عبارت دیگر، دیالکتیک به معنای مباحثه و مناظره است. هگل می‌‌گوید:

“دیالکتیک حرکت و تغییر در یک کلّ یا تمامیت است. به این معنا، تمام جهان هستی و به مراتب جهان اجتماعی، یا جامعه، یک دیالکتیک است”. دیالکتیک زندگی و گسترش روح علم است؛ اما این فرایند چه روی‌کردی در افغانستان داشته‌است؟

در تاریخ ثابت شده‌است که مباحثه و گفت‌وگو، یکی از آسان‌ترین راه حل مشکل‌ها بوده‌است، از این راه، انسان‌ها توانستند بحران‌ها را کنترل کنند؛

اما آیا واقعا کارساز بوده یا خیر؟

بحث و گفت‌وگو یا همان دیالکتیک، ثابت کرده‌است که می‌توان مسایل را با روش منطقی حل کرد؛ اما حداقل استفاده کارا در این کشور ندارد.

به طور واضح و آشکارا می‌‌توانیم گفت‌وگو و رایزنی بین دولت و طالبان را در نظر بگیریم که ماه‌هاست در قطر جریان دارد؛ ولی هیچ نتیجه‌یی تا حال نداشته،‌ هنوز هم به جایی نرسیده‌است.

اگر به مباحث و اهمیت دیالکتیک یا همان بحث و گفت‌وگو در افغانستان بنگریم نه تنها که قناعت‌بخش نبوده؛ بلکه قابل قبول هم نیست. در بسیاری از مباحث دیده شده که فرد بر دیگری، حرف خود را تحمیل می‌کند بی آن که توجه به سخنان دیگران داشته‌باشد، همان طور که طالبان تحمیل‌کننده‌ی سخنان خود بر دولت هستند.

در تعریف دیالکتیک با اشاره به نشریه‌ی فصل نو شماره‌ی ٢٧ این طور اشاره شده است: “دیالکتیک که در ماهیت مباحثه است، مسلما به دو طرف مباحثه دارد بنابراین، مخالف نظریه‌ی علمی تک‌بنی است.” از زمان پیدایش دیالکتیک بر علاوه افت‌وخیزهایش معانی مختلف را هم به خود گرفته‌است. مارکس می‌گوید: “دیالکتیک یعنی تکامل مبارزه‌ی تضاد‌ها است.”

دیالکتیک مارکس می‌گوید: به هیچ وجه طبیعت در حال آرامش و توقف نیست؛ بلکه همیشه در حال حرکت و ترقی و تکامل می‌باشد.

ممکن است جسمی ظاهراً ساکن یعنی بی حرکت به نظر برسد؛ ولی در واقع حرکت می‌کند. اگر جسم ساکن، حرکت می‌کند، انسانی که متحرک زاده شده‌است، فرایند تغییر و تکامل را در پیش می‌گیرد. نه تنها که تکامل، نتیجه‌ی رسیدن تغییر کمی به تغییر کیفی است یا به عبارت دیگر وقتی تغییرات کمی به تغییرات کیفی می‌انجامد، تکامل حاصل می‌گردد. وقتی می‌گوییم همه چیز در حال رشد و تکامل است؛ یعنی این که هر چیزی تاریخی دارد و همین تاریخ روایت‌کننده‌ی بحث‌ها و گفت‌وگوها بوده، انسانی که در حال شدن است از این تاریخ می‌آموزد که چگونه خودش سرنوشت خود را به دست بگیرد.

به طور کلی دیالکتیک، تاریخ تکامل طبیعت و جامعه را مطالعه می‌کند و بیان کننده‌ی چه بود، چه شد، چه می‌‌شود، است؛ اما تغییرات کمی و کیفی تغییراتی هستند که در خود طبیعت و جامعه صورت می‌گیرد و به هیچ وجه نمی‌شود جلو آن را گرفت.

بسیاری هم می‌گویند، دیالکتیک با منطق ارتباط نزدیکی دارد؛ اما منطق بر اندیشه و قوه‌ی عقل استوار است؛ در صورتی که دیالکتیک منطبق شدن با قواعد منطق بر مباحثه است. عده‌یی می‌گویند که دیالکتیک خصوصیات ویژه‌ای از فعالیت ذهن است. این تفکر دیالکتیکی است که انسان را وادار می‌کند تا از فکر خود فراتر رود و پویش کند تا محیط خود را بهتر درک کند. اگر دیالکتیک را علم بگوییم، گرایش پویایی ذهن است. همواره دقیق و همیشه در راه تعالی به سوی شناخت واقعیت، درنگ ناشناس و خواستگاه‌اش تجربه‌یی تازه است، که با معلومات برخورد دارد. در قلمرو علم، شناخت ما تشکیل یک مجموعه کلی می‌دهد، که میان‌بخش‌های وابستگی دارد و هیچ بخش معنا ندارد جز در پیوند با مجموعه‌ی کل؛ اما بخشی برای مندرج بودن در مجموعه معنای آن را تغییر می‌دهد، ساده‌تر باید گفت همانند درخت است که با تمام شاخه و برگ‌هایش در ارتباط است. همان طور که آدمی با هم‌نوع خود و طبیعت در ارتباط است.

بشر موجودی نیست که در هیأت طبیعی خود محدود بماند و اسیر سرنوشتی تغییرناپذیر باشد. بشر، بشر نیست؛ مگر این که به تغییر جاودان تن دهد. بشر نمی‌تواند جز در حال شدن باشد، این شدن او را به تفکر و تغییر وادار می‌کند.

نویسنده: سوسن نوری

عضو گروه حرکت برای تغییر