تفکر مهمترین اصل جامعهای انسانی است که نمایانگر شناخت است؛ شناخت هستی مادی و معنوی که واقعیت جامعه را بیان میکند، بنابراین تفکر ما میتواند، بازتاب واقعیت باشد یا برداشتی که ما از واقعیت و هستی اجتماعی داریم. لنین میگوید: «ذهن نه تنها دنیای عینی را منعکس میکند، بلکه آن را نیز میآفریند.» بنابراین این […]
تفکر مهمترین اصل جامعهای انسانی است که نمایانگر شناخت است؛ شناخت هستی مادی و معنوی که واقعیت جامعه را بیان میکند، بنابراین تفکر ما میتواند، بازتاب واقعیت باشد یا برداشتی که ما از واقعیت و هستی اجتماعی داریم.
لنین میگوید: «ذهن نه تنها دنیای عینی را منعکس میکند، بلکه آن را نیز میآفریند.» بنابراین این ما هستیم که جهان را میآفرینیم. این که چگونه و چطور؛ خلاقیت و هنر خودمان است.
افکار قبل از آن که بر زبان آیند، آفریده میشوند، بعد در قالب زبان در میآید؛ میتوان گفت تمام افراد، اندیشه و تفکر دارند، در صورتی که اکثریت افراد میگویند ما اندیشه نداریم…
در اصل بدون اندیشه و تفکر امکان ندارد، فقط ما باید به فکر و اندیشهی مان سمت و جهت دهیم. در اصل سرچشمهی و جهت اندیشه و تفکر ما از سر عادت، تکرار عمل روزانه و یا بر اثر تقلید از دیگران میباشد. در صورتی که باید طبق آگاهی و شناختی که کسب کردیم، اندیشه داشته باشیم. کلمات فقط لباس مادی اندیشهها هستند، شعور تنها به کمک همین قشر مادی به نسلهای بعدی منتقل میشود.
لنین میگوید: «جهان انسان را راضی نمیسازد، انسان بر آن میشود که با عمل خود آن را دگرگون کند.» دگرگون یا تغییر رابطهی متقابل ذهن و واقعیت است که موجب آگاهی انسان میشود و انسان توسط همین آگاهی است که کامل و کاملتر میشود. حال آگاهی اجتماعی ما تا چه اندازه است؟
در اصل هستی اجتماعی باعث آگاهی اجتماعی میگردد. هستی اجتماعی شامل عناصر مادی جامعه هممانند: جمعیت، جغرافیا،… اشیایی که خود انسان آن را خلق نموده، میباشد که همین هستی اجتماعی یا عناصر مادی جامعه است که باعث آگاهی اجتماعی میگردد و هنر بخشی از آگاهی اجتماعی است. هنر بازگو کنندهای واقعیتها، تضادهای اجتماعی، زشتیها، زیباییها… است که به صورت مختلف بیان میشود. هنر در اصل به عنوان شکلی از شناخت براساس بازتاب دنیای واقعی در ذهن انسان است. هنر رابطهی مستقیم با عینیت و ذهنیت دارد، چون هنر بازتاب ذهن در واقعیت است، بنابراین در جامعه هر آنچه که باشد هنر آن را بازتاب میدهد، در اصل هر هنر دو هدف عمده دارد؛
۱. بیان هر آنچه که است، مثل واقعیتها، هستی اجتماعی…
۲. بیان برداشتی که هنرمند از زندگی اجتماعی خود میکند.
البته این نکته را هم باید در نظر گرفت که هنر متغیر است، چون هنر رابطهی مستقیمی با جامعه دارد. در اصل جامعه، هنر موجود خود را از خود میگیرد و با تغییر جامعه هنر نیز تغییر مییابد، حال میتواند این تغییر خوب یا بد باشد، هنر و جامعه هر دو در حال تکامل اند.
حال برای تغییر افکار چه کنیم؟
سیاست از جمله عواملی است که پیوند مستقلی با پایهای خود دارد، بنابراین برای تغییر سیاست باید اساس آن را تغییر دهیم تا تغییر ایجاد کنیم، اگر روبنای آن را در نظر بگیریم، تغییر ایجاد نمیشود؛ بلکه باید زیربنای آن را در نظر گرفت.
همین گونه اساس تغییر انسان در تفکر و اندیشهاش است. با تغییر اندیشه میتوان انسان و جهان را دگرگون نمود؛ چون هستی جامعه از اندیشه منشا میگیرد و با تغییر اندیشه، جامعه نیز تغییر مییابد. تغییر اندیشه ما را به سمت شناخت سوق میدهد، البته تغییری که در پشت آن شناخت انتقادی و آگاهی باشد. این را هم باید یادآور شوم که تغییر اندیشه کار آسانی نیست، نمیتوان ساده و سریع عقاید دیگران را تغییر داد، ولی ناممکن هم نیست، میتوان با مطالعه تغییر داد. مطالعه محدودهی تفکر را باز و بازتر میکند، در اصل به تفکر سمت و جهت میبخشد.
تفکر با تمام مسایل روابط متقابل دارد، بر هم اثر میگذارند. تفکر نیز با هنر ارتباط دارد، هنر در اصل معرف واقعیتی است که در جامعه وجود دارد و اندیشه از مشاهده و تحلیل واقعیتهاست که بوجود میآید.
نویسنده: کبرا سالاری
عضو گروه حرکت برای تغییر