جهان محلی است برای ثروتمند شدن و هر کسی به فکر خویش است، این یک نوع دیگری از فلسفه است. زمانی که جامعه به طبقات تقسیم شد، یعنی در تمام ادوار تاریخی که فلسفه بوجود آمده به طبقات منقسم بودهاست؛ بنابراین دیدگاههای مختلفی در جامعه وجود دارد. بینش ما بیان کنندهی طبقات مختلفی است، بنابراین […]
جهان محلی است برای ثروتمند شدن و هر کسی به فکر خویش است، این یک نوع دیگری از فلسفه است. زمانی که جامعه به طبقات تقسیم شد، یعنی در تمام ادوار تاریخی که فلسفه بوجود آمده به طبقات منقسم بودهاست؛ بنابراین دیدگاههای مختلفی در جامعه وجود دارد. بینش ما بیان کنندهی طبقات مختلفی است، بنابراین سیستمهای مختلف فلاسفه نیز همیشه یک بینش طبقاتی را بیان میدارد. فلسفه، عامترین توصیف ماهیت جهان، جایگاه و سرنوشت انسان است. فلسفه از یک سیارهی دیگر بوجود نیامده؛ بلکه از همین زمین و توسط انسان بوجود آمدهاست.
با در نظر گرفتن موضع تاریخی؛ همه طبقات بجز طبقهی کارگر که میخواستند رهبری جامعه را بدست بیاورند، طبقات استثمارگر بودند. طبقهی استثمارگر برخلاف دستآوردهایش، همیشه باید راهی برای استثمار موضع و هدفهای واقعی خود پیدا کند، تا آن را از خویش
و از طبقهی استثمارشونده بپوشاند و حکمروائی آنها را عادلانه و جاودانی قلمداد کند، چون اینگونه طبقه هرگز موضع و هدفهای واقعی خود را به مثابهی یک طبقهی استثمارگر تشخیص نمیدهد و خصیصهٔ موقتی سیستم خویش را نمیفهمد. در اینجا سوالی مطرح میشود که چرا در جوامع فقیر و غنی وجود دارد؟
برای پاسخ به این مسئله دو دیدگاه متفاوتی را در نظر میگیریم؛ نظر ایدهآلیستها و ماتریالیستها و تفاوت بین آنها؛
ایدهآلیستها و ماتریالیستها در مقابل هم قرار دارند، مثلا: ایدهآلیستها معتقد اند که روح مقدم بر ماده است در حالی که ماتریالیستیها تشخیص میدهند که هر چیز روحی وابسته به ماده است.
حال در رابطه به سوالی که قبلا مطرح شد که «چرا در یک جامعه فقیر و غنی وجود دارد؟» را از این دو دید مختلف شرح میدهیم. پاسخ ایدهآلیستها این است که ارداهی خداوند این طور بوده که عدهی غنی و عدهی فقیر باشند و اگر بخواهیم پاسخ ایدهآلیستها را واضحتر بیان کنیم؛ عدهای از انسانها دوراندیش و محتاطتر هستند، این احتیاط و دوراندیشی باعث رشد منابع آنها شده و ثروتمندشان کردهاست در حالی که دیگران صرفجوی نکردند و فقیر باقی ماندهاند. ماتریالیستها علت فقر یک عده و غنی بودن عدهی دیگر را در شرایط مادی اقتصادی زندگی بشر جستوجو میکند. طبقهی فقیر مجبور هستند برای بدست آوردن معشیت زندگی نزد ثروتمندان کار نمایند و هر قدر صرفهجویی هم کنند، باز هم فقیر باقی میمانند در حالی که ثروتمندان از کار و تلاش فقیران، بیشتر از قبل غنی و سرمایهدارتر میشوند، بنابراین در چنین مسایلی تفاوت بین ماتریالیستی و ایدهآلیستی خیلی مهم است.
اگر ایدهآلیستی فکر کنیم باید موجودیت فقیر و غنی را بپذیریم و تنها کاری که باید بکنیم قبول کردن وضعیت است. اگر غنی هستیم از این منزلت خود شادمان باشیم و اگر فقیر هستیم به سرنوشت مان لعنت بفرستیم و در گوشهای زانو در بغل بشینیم و این وضعیت را تماشا نماییم.
اگر با اندیشهی ماتریالیستی به جامعه نظر کنیم، خواهیم توانست راهی را برای رهایی از این وضعیت بیابیم، پس به نفع اکثریت افراد یک جامعه است که ماتریالیستی بیاندیشند و ماتریالیستها را درک کنند.
جهان پر از تغییر است، شب به دنبال روز است و روز به دنبال شب، فصلها به دنبال هم میآیند، انسانها به دنیا میآیند، پیر میشوند و میمیرند. هر فلسفهی این را تشخیص میدهد که تغییر در همه جا حاضر است. مسئله این است که چگونه میتوانیم این تغییرات را بفهمیم؟
چگونه در ابتدا به صورت ایدهآلیستی و ماتریالیستی فهمید؟
ماتریالیستها مکانیکی به طبیعت نگاه میکردند و میکوشیدند که طبیعت را جز جز کنند، اجزای نهان آن را پیدا کنند و دریابند که چگونه با هم منطبق میشوند، و چطور ما فعل و انفعالات تمام تغییرات را حس میکنیم. تمام پدیدها جهان را بوجود میآورند؛ از این گذشته آنها با پیدا کردند چگونگی عملی مکانیسم میفهمیدند؛ چگونه آن را تعمیر کنند و چطور آن را بهبود بخشند و چگونه آن را تغییر دهند تا نتایجی بدست آورند که منطبق با احتیاجات باشد.
ماتریالیستها تغییر را در همه جا میبینند، ولی همیشه سعی میکنند تمام پدیدهها را به سیستم فعل و انفعالات مکانیکی تنزل دهند، تغییر را چیزی تکراری و ابدی یک نوع واحد پروسههای مکانیکی، یک دوری ابدی همان تغییرات واحد را نمیبینند. به بیان مارکس «آن آیین ماتریالیستی که در آن انسانها محصول شرایط و اوضاع و تربیت هستند، بنابراین انسانهای تغییر یافته را شرایط تغییر یافته و تربیت تغییر یافته تولید میکنند را فراموش میکند که این دقیقا انسانها هستند که شرایط را تغییر میدهند و این که خود مربی را باید تربیت کرد.»
اگر انسانها فقط محصول شرایط بودند، پس آنها تابع مرحمت شرایط میبودند، ولی بر عکس انسانها خود میتوانند شرایطشان را تغییر دهند و ماتریالیسمهای دیالتیکی جهان را نه به صورت ساکن و نه بلاتغییر میانگارند، بلکه به صورت درگیر در یک پروسه تکاملی مداوم میبینند.
نویسنده: نادیه ناصری
عضو گروه حرکت برای تغییر