عامترین تعریفی که از فلسفه میتوان بیان کرد، شناخت از ماهیت جهان و انسان است، پس به نحوی میتوان گفت که هر شخص دارای یک فلسفه مربوط به خودش است، بدون آنکه دربارهی آن فرایند آموزشی را طی کرده باشد، چون فلسفهی هر شخص جهانبینی وی میباشد و هر انسان به اندازهی آگاهی خود، شناختی […]
عامترین تعریفی که از فلسفه میتوان بیان کرد، شناخت از ماهیت جهان و انسان است، پس به نحوی میتوان گفت که هر شخص دارای یک فلسفه مربوط به خودش است، بدون آنکه دربارهی آن فرایند آموزشی را طی کرده باشد، چون فلسفهی هر شخص جهانبینی وی میباشد و هر انسان به اندازهی آگاهی خود، شناختی نسبت به خود و جهانی که در آن زندگی میکند، دارد.
طرز تفکر و طرز دید هر انسان نسبت به اطراف و جهانش نوعی فلسفهی همان شخص میباشد.
تمام قواعد و عقایدی که فلاسفهی آن را به تئوریهای منسجم تبدیل میکند ریشهی آنها در اجتماع و فعالیتهای اجتماعی و مناسبات عامیانه است.
دیدها و ایدههای متفاوتی در جامعه وجود دارد که همیشه دارای یک بینش طبقاتی میباشند، چون از زمانی که فلسفه و فلاسفه بهوجود آمد، جامعه به طبقات مختلفی تقسیم شده بود؛ به همین دلیل هر فیلسوف به یک فلسفهی طبقاتی میپردازد و هیچ فلسفهیی بیطرف نیست و همیشه جانبدار یک طبقه و یک ساخت اجتماعی میباشد.
در یک فلسفه دیدگاههای سیاسی و اقتصادی در پیوند با هم وجود دارند و هیچ گاه از یک جهانبینی مستقل نیستند.
فلسفهی هر طبقه از نقطهنظر جایگاهاش در اجتماع و از نظر سهمی که در تکامل و پیشرفت یک جامعه دارد، متفاوت میباشد (به همین ترتیب یک فلسفه در قبال دیگری در کشف حقیقت جهان و جامعه دستآوردهای مثبت را در خود میگیرد).
در بسیاری از جوامعـ بهترست بگوییم در تمام جوامعـ طبقهیی به نام طبقهی کارگر وجود دارد که از دیر زمان تحت استثمار طبقهی سرمایهدار قرار دارد.
در طول تاریخ به جز از طبقهی کارگر تمام طبقاتی که میخواستند رهبری یک جامعه را به عهده بگیرند، طبقه استثمارگر بودهاند.
طبقهی استثمارگر همیشه باید راهی پیدا کنند تا بتوانند اهداف و موضع خود را استتار (پنهان) کنند و از طبقه استثمار شونده بپوشاند و حکمروایی خود را عادلانه جلوه دهد و یک آگاهی کاذبی راـ اینکه طبقهی استثمار شونده یک طبقهی آزاد است که طبقه استثمار کننده با آنها داد و ستد داردـ به آنها نشان میدهد و آن را به آنها میقبولاند به همین خاطر آنها هم به وسیلهی این نوع فلسفه میتوانند (هدفهای سلطهجویانه و منفعت طلبانه) خود را در پشت نقاب و دروغهای گوناگون پنهان کنند. طبقهی کارگر و استثمار شونده برای این که بتوانند خود را از این (آگاهی کاذب) برهانند نیاز به فلسفهیی دارند که بتواند به آنها کمک کند تا در مبارزهی خود علیه استثمار استوار باشند. فلسفهیی که با آن طبقهی کارگر بتوانند اشیا را به همان صورتی که هستند بدون نقاب و کذب ببیند و بفهمد طبقهی کارگر نیاز به یک فلسفهی دارد که بیانگر یک بینش طبقاتی انقلابی باشد، چون طبقهی کارگر میتوانند با فلسفهی انقلابی خود، استثمار طبقه سرمایهدار را سرنگون سازند و رهبری تودهها را به دست گیرند و جامعه خود را به این طریق به یکبارهگی و برای همیشه از استثمار رها سازد.
قطعاً بدون مستقل بودن از فلسفهی طبقاتی سرمایهدار، طبقهی کارگر نمیتوانند بر سرمایهداری پیروز شوند و برای کار باید به یک نوع دانش، درک و بینش دست پیدا کنند و به عبارت دیگر به یک تئوری انقلابی مجهز باشند و بتوانند فعالیتهایشان را توسط آن هدایت کنند. طبقهی کارگر راهی ندارد جز این که یک فلسفهی انقلابی جدا از فلسفهی استثمارگر داشته باشند و به وسیله آن بتوانند جامعه و حتی جهان را تغییر دهند و توسط آن هدفهای خود را تعیین کنند و راه مبارزه برای دست یافتن به آنها پیدا کنند. طبقات سرمایهدار همیشه خواسته اند تا به راههایی دست پیدا کنند که بتوانند با آنها خود را جاودانه کنند و در این جهان جایگاه دائمی را برای خود به وجود بیاورند، اما طبقهی کارگر نیاز ندارند که خود را جاودانه کنند؛ بلکه هدفشان باید این باشد که خود را به عنوان یک طبقه لغو کنند و یک جامعهی (بیطبقه) بسازند، با این کار جهانی بدون استثمار بسازند. فلسفهی طبقهی کارگر در عین مبارزه است که باید به وجود بیاید و آن وقت است که میتوان نام فلسفهی انقلابی را بر آن گذاشت، چون فلسفهی انقلابی فلسفهیی است که از درون انقلاب سر بیرون میآورد.
طبقهی کارگر برای اینکه بتواند جهان و اشیا را همانگونه که واقعاً هستند ببینند و درک کنند نیاز به مطالعه دربارهی آنها دارند و در مورد آنها آگاهی کسب کنند و وقتی میتوانند جهان را بشناسند که نسبت به خود آگاهی کامل داشته باشند و بتوانند راه خود را از طبقات استثمارگر جدا کنند و آنها را از این طریق سرنگون کنند؛ این کار را به یک طریق میتوانند انجام دهند، از طریق داشتن یک نوع فلسفهی انقلابی و در عمل به آن.
نویسنده: جیلا سادات
عضو گروه حرکت برای تغییر